از نیمه دوم قرن بیستم، پژوهش و مطالعه درباره کودکانی آغاز شده است که حالت و کردار آنان برای بسیاری از پدران، مادران، معلمان و مددکاران حیران کننده است. زیرا، اغلب آنان علی رغم داشتن هوش طبیعی، بدون بهره گیری از آموزش های ویژه قادر به ادامه تحصیل نیستند، یا برخی دیگر ممکن است یک روز مطالب را بخوبی فرا گیرند، و روز دیگر تمام آن را فراموش کنند، عده ای دیگر در پاره ای از کارها بر بسیاری از همگنان خود پیشی می گیرند و در بخشی دیگر مانند کودکان کوچکتر از خود عمل می کنند. بسیاری از این کودکان تنها در یادگیری یک درس خاص دچار مشکل هستند، اما برخی از آنان در یادگیری چند موضوع درسی دشواری دارند. مشکلات یادگیری این گونه کودکان معمولا با افزایش سن آنان وخیم تر می شود، به طوری که مشکل آنان که زمانی به راحتی قابل تشخیص بود، صراحت و روشنی خود را از دست می دهد، زیرا این مشکل به سایر زمینه ها نیز سرایت می کند.
این نوع پیچیدگی ها، توأم با کمی آگاهی ها و ناآشنایی های مسئولان، مربیان و والدین در این زمینه سبب می شود که گاهی این کودکان بر خطا، به مدارس دانش آموزان عقب مانده ذهنی فرستاده شوند، و یا بالاجبار در مدارس عادی باقی بمانند. در صورت اول به علت برتری هوش این دانش آموزان نسبت به گروه عقب ماندگان ذهنی، اینان دچار مشکلات سازشی و تطابقی می گردند، و در صورت دوم به علت نارسایی ویژهای که در یادگیری دارند با شکست های پی در پی مواجه می شوند و از مدرسه و درس بیزار و متنفر می گردند و احتمالا به رفتارهای ضداجتماعی گرایش پیدا می کنند.
در کتاب حاضر، تلاش بر آن است تا با بهره گیری از اطلاعات و تجربیات موجود، مباحث مرتبط با موضوع را به گونه ای رسا، روان و احتمالا جامع به حضورتان تقدیم داریم.