چرا این همه می گوییم و می شنویم که باید کارکنان را توانمند کنیم، از سر راه آنها کنار برویم، موانع را از مسیر موفقیت آنها برداریم و ملزومات خوب کار کردن را برایشان فراهم کنیم؟ چرا آموزش کارکنان را سرمایه گذاری می دانیم؟ چرا به ما توصیه کرده اند که مشاغل کارکنان را غنی کنیم؟ این همه تلاش برای شناخت قابلیت ها و صلاحیت های پنهان و آشکار کارکنان که باعث می شود آنها را با شناخت و دقت بیشتری در نقش ها و بخش های مناسب سازمان به کار بگیریم برای چه انجام می دهیم؟ این کتاب بر موضوع رفتار و عملکرد کارکنان سازمان ها تمرکز دارد و تلاش می کند به مدیران سازمان ها در بهبود و ارتقای عملکرد کارکنان کمک کند.
مدیر در فرایند بهبود رفتار و عملکرد کارکنان باید نقشهای متفاوت و مکملی را بازی کند. چرخه مدیریت عملکرد کارکنان الگوی خوبی برای تعریف این نقشها ترتیب و تعامل بین آنهاست. در چارچوب این چرخه، مدیران چهار نقش اصلی و مهم را انجام میدهند تا عملکرد کارکنانشان ارتقا پیدا کند:
اول: هدفگذاری و برنامه ریزی: این کار لازم است در ابتدای هر دوره و با مداومت لازم و مناسب انجام و حسب مورد و با توجه به تغییر شرایط و درک و دریافت اطلاعات جدید تجدید شود. هدفگذاری به تنهایی، یکی از نظریههای مهم انگیزشی و از عوامل مهم انگیزه یا انگیزه افزاست که رفتار و عملکرد ما را تحت تأثیر قرار میدهد. مدیران هوشمند از هدف و هدفگذاری برای بهبود عملکرد و تغییر رفتار کارکنان استفاده زیادی میکنند. در این راه، هدف باید چالشی اما شدنی باشد. هدف خوب هدفی است که با مقدار زیادی تلاش و مقدار کمی شانس قابل دستیابی باشد. هر چه در فرایند تنظیم و تعیین هدف بر مشارکت و توافق طرفین مدیر و کارمند تأکید و تمرکز بیشتری داشته باشیم و هر چه در این مرحله برای توجیه و اقناع کارکنان وقت و انرژی صرف کنیم، احتمال بروز رفتارهای مطلوب و عملکردهای مورد نظر افزایش مییابد.