با تغییر ماهیت کار از کار یدی به کار فکری و همچنین تغییرات اجتماعی و اقتصادی در پایان قرن بیستم به جرات می توان گفت که جهان پای در عصر دانایی گذاشت و مبحث نوینی در اواخر دهه ۷۰ متولد شد که مدیریت دانش نام گرفت. این مبحث که شکوفایی آن به اوایل دهه ۹۰ باز می گردد، مبنای بسیاری از اسناد علمی و کتاب ها و مقالات اندیشمندان حوزه مدیریت بوده است. دلیل گرایش هرچه بیشتر و صعودی به این مبحث را می توان تغییر نوع کار دانست. اگرچه ابتدا توجه به این موضوع امری فانتزی به نظر می رسید اما با گذشت زمان و نگاشته شدن مقالات و کتاب های بیشتر و برگزاری کنفرانس ها و همایش های منظم مشخص شد که مدیریت دانش، به دغدغه اصلی مدیران، صاحبنظران و صاحبان صنایع تبدیل شده است و به این آگاهی دست یافته اند که مهم ترین سرمایه سازمان ها، دانش است.
این کتاب ضمن پرداختن به اهمیت دانش و مدیریت آن و شناخت دانش در متون مدیریت دانش بر نقش کلیدی عوامل اجتماعی و فرهنگی در ایجاد انگیزه و توانایی های لازم برای مدیریت دانش می پردازد و نقش عواملی نظیر فرهنگ سازمانی، مدیریت منابع انسانی و رهبری را در این امر مهم مورد بررسی و مداقه قرار می دهد.
گذار به عصر دانایی محوری دگرگونی تاریخی بزرگی به شمار میرود. به باور دراکر، ما به عصر دانایی وارد شدهایم که در آن دانش به سرمایه اصلی سازمان تبدیل شده است. (۲۰۰۷، Spender and Scherer)
در دنیای امروز، زحمت جسمانی کار کمتر شده و ما بیش از دستانمان با سرهایمان کار میکنیم. (۲۰۰۵ Sewell) در چنین شرایطی، باوری همگانی به وجود آمده که مدیریت نظاممند دانش با به دست آوردن و حفظ مزیت رقابتی ارتباطی نزدیک دارد. (۲۰۰۷ Bogner and Bansal)
در کتابی که در زمینه مدیریت دانش نوشته میشود، خوب است زمینه پرداختن به این موضوع روشن شود تا بتوان دلایل رشد فزاینده گرایش به مدیریت دانش را تشریح کرد. گرایش گسترده به سوی مدیریت دانش در میان دانشگاهیان، سیاستگذاران عمومی، مشاوران و تجار از ابتدای دهه ۱۹۹۰ آغاز شد. از این زمان به بعد، گرایش به مدیریت دانش همچنان نمایانتر شد.