سبد خرید شما خالی است.
دمدمه های غروب بود و ما حرف های قشنگی زده بودیم. بعد، سکوت مطبوعی بین ما افتاد و من بلند شدم، سازدهنی مو درآوردم و گفتم: می خوای برات یه دهن ساز بزنم؟ گفت: آره، بزن، یه آهنگ شکلاتی بزن! و من آهسته، عاشقانه، شورانگیز... زدم. اون به طرز باشکوهی نشسته بود اینجا و سرشو انداخته بود پایین. نجیب، ملایم، آبی، عین مجسمه یه قِدیس...