سبد خرید شما خالی است.
گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می مونم، منو بی خبر نذار». با هر جان کندنی بود برایش قرآن گرفتم تا راهی اش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هر کجا تونستی تماس بگیر».
گفت: «جور باشه حتما بهت زنگ می زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چجوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب می شم».
به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود. پله ها را که پایین می رفت برایم دست تکان می داد و با همان صدای دلنشینش چند باری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه. »