«روز مرگ در داستان هملت» نوشتهای است از برنار ماری کولتِس (۱۹۸۹-۱۹۴۸) نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر فرانسوی. این نمایشنامه برداشتی اقتباسی است از هملت شکسپیر.
در بریدهای از کتاب میخوانیم:
گرترود و کلادیوس دراز کشیدهاند.
کلادیوس: صبر کنید! حس میکنم باد و دریا در هم آمیختهاند. بایستید گرترود. دستکم شما بمانید، بمانید.
مکث
گرترود: این صدا را میشنوید؟
کلادیوس: نگران نباشید. نگهبانان به کارشان مشغولند.
گرترود: بله، ما هرگز خطر نمیکنیم.
مکث
کلادیوس: من آزاد نیستم. مردم، این جماعت کمعقل فقط با چشمشان قضاوت میکنند. چه باید بکنم؟ آنان فقط خواستار مجازاتند و خطا را نمیپذیرند.
مکث
چه شده؟ چرا گریه میکنید؟ چرا تکان نمیخورید؟
گرترود: هیچچیز، هیچچیز، هیچچیز.
مکث
کلادیوس: به شما قول میدهم بهزودی در صلح و آرامش خواهیم بود.
مکث
گرترود: نگهبانان...
کلادیوس: سر پستهایشان هستند.
گرترود: فکر میکنم، فکر میکنم...
کلادیوس: گرترود!
گرترود: دریا پیش خواهد آمد و دشتها را نابود خواهد کرد.
مکث
کلادیوس: نترسید، نترسید. خطر هنگامی است که این مرد آزاد باشد. جنون شاهزادگان را نمیتوان نادیده گرفت. شما، شما با او حرف خواهید زد.
گرترود: بله، با او حرف خواهم زد.
مکث
کلادیوس: گرترود! گرترود!
گرترود: هیچ، هیچ، هیچ.
مکث
کلادیوس: [برمیخیزد و در تاریکی حرکت میکند.] صلح از بین رفته است. حالا نوبت شماست که دیگر مراعاتش را نکنید. نوبت شماست که از ما دفاع کنید. من دیگر نمیتوانم فقط یک گوش نادیدنی باشم.