سبد خرید شما خالی است.
این داستانی است بی داستان. مکانش ناکجاآبادی است خشک و بی بر که فقط یک درخت در آن هست و بس و زمانش دم دمای زوال خورشید. آدم هایش دو آوارۀ خانه به دوش که منتظرند یک گودویی از راه برسد و آن ها را از آن وضع فلاکت بار (که همانا انتظار است) دربیاورد. وعدۀ دیدارشان امروز است دم غروب زیر همین درخت. دو رهگذر هم، که یکی اربابی است رحم نشناش و دیگری غلامی است خُل و چل، می آیند و چند لحظه ای می مانند، بعد هم می روند.