به طور قطع در سال ۱۹۶۷ که هولمز و راهه در حال تدوین پرسشنامۀ خود برای ارزیابی سطح استرس وقایع مهم زندگی بودند، هنوز پدیدۀ پیمان شکنی و بی وفایی در زندگی زناشویی مانند امروز فراگیر و گسترده نشده بود. اگر به این پرسشنامه و نتایج پژوهش حاصل از آن نگاهی بیندازیم، متوجه می شویم با وجود نقش پررنگ وقایع زندگی زوجی (مانند ازدواج، طلاق، متارکه، فوت همسر) جای خالی پیمان شکنی و استرس های آن احساس می شود. پیمان شکنی از جمله ضربه های شدید و به جرأت شدیدترین ضربه ای است که زوج ها در مسیر زندگی خود تجربه می کنند. در ابتدای ازدواج هر دو قسم یاد می کنند در تمام لحظه های زندگی، در شادی و غم، در آسایش و سختی، در کنار هم باشند تا زمانی که مرگ آنان را از هم جدا کند. هیچ کس به امید، با نگاه و حتی با توهم پیمان شکنی خود و یا همسرش وارد تعهد به زندگی مشترک نمی شود. آنچه می تواند این کام را تلخ کند، نامتوازن شدن رابطه است. رابطه ای که هر دو می کوشند به اندازۀ خود سهمی در ارضای خواسته هایش ایفا کنند و دست در دست یکدیگر به سازندگی این صحنه مشترک زندگی بکوشند.
یقینا خبردار شدن از حضور یک غریبه در حریم شخصی، سرقت احساسات انحصاری، وجود رقیب، و تعابیری شبیه به اینها فقط بخشی از ضربه روحی آگاهی از پیمان شکنی زناشویی است. ناجی (۱۹۸۷) به زیبایی و سادگی پیمان شکنی را به نامتوازن شدن رابطه زناشویی تعبیر می کند. انگار متوجه می شوید شریک تجاری شما بدون اطلاع شما با فرد دیگری سهام شما را به اشتراک گذاشته است. ازدواج مانند آن است که شما در یک شرکت، با فرد دیگری به شکلی برابر، سهم دارید اما ناگهان می فهمید از %۱۰۰ این سهام، نفر سومی هم سهم می برد، دو حالت وجود دارد: یا شریک واقعی ازدواج شما فرد دیگری است، یا شریک ابتدایی شما بدون اطلاع فرد دیگری را وارد کرده و از حضور او سود می برد. اما سود شما براساس همان داشته اولیه است، نه سود واقعی حاصل از ورود نفر سوم. این دید بافت گرایانه (ناجی، ۱۹۸۷) به درمان، یکی از الگوهای ساده اولیه در درمان پیمان شکنی های زناشویی است.
زوج ها پس از پیمان شکنی درگیر آشفتگی های هیجانی می شوند و گاه تصمیماتی می گیرند که نتیجه ای جز پشیمانی به بار نمی آورد. زوج ها با کمک کتاب «رهایی از پیمان شکنی زناشویی» می توانند بر شوک اولیه غلبه کنند، چرایی و چگونگی ماجرا را درک کنند و قبل از هر اقدامی دربارۀ آنچه به نفع شان خواهد بود، بیندیشند. با پشت گرمی به بینشی که از زوج درمانی و پژوهش هایمان به دست آورده ایم یادآور می شویم که این برنامه منحصر به فرد، زوج ها و افراد را تشویق می کند با احتیاط در این راه قدم بردارند. پژوهش ها نشان می دهد تقریبا دوسوم افرادی که از این مدل استفاده کرده اند، آن را مفید می دانند. این رویکرد از حمایت های تجربی برخوردار است و شواهد نشان می دهد مدل ما به بازیابی اعتماد و بازسازی رابطه زناشویی پس از پیمان شکنی کمک می کند. حتی در مواردی که آشتی و مصالحه غیر ممکن به نظر می رسد این یار دلسوز و خردمند بر راه های التیام بخش و مسالمت آمیز تأکید می کند تا زوج ها از دستکاری جراحت های هیجانی ای که رابطه سالم را تهدید می کند، بپرهیزند.
مهمترین اصل گفت و گو دربارۀ پیمان شکنی، اجتناب از عواملی است که اوضاع را وخیمتر و پیچیدهتر میکند. همان طور که در فصل دو م توضیح دادیم، یکی از اهداف ایجاد حد و مرز را میتوان پرهیز از بدتر شدن اوضاع دانست. باید موضوع بحثها و میزان جزئیاتی را که قرار است بیان شود مشخص کنید. در فصل دوم نوع اطلاعاتی که میخواهید و احتمالا نیاز دارید از همسرتان بگیرید و آنچه را که همسرتان باید به شما بگوید، تعیین کردیم، اما دربارۀ این که چقدر بپرسید و چقدر پاسخ دهید، بزرگترین مشکل این است که همسر پیمانشکن چقدر باید جزئیات رابطه جنسیاش را افشا کند. رابطه جنسی، حوزه خاصی است که پیشنهاد میکنیم خط مشی صریحی برای آن تعیین کنید. توصیه میکنیم درباره جزئیات آن با هم صحبت نکنید. باید بدانید که آیا رابطه آنان به دخول ختم شده یا نه، اما جزئیات بیشتر در مورد این که چه کسی چه کار میکرده بلای جانتان میشود. آگاهی از بعضی چیزها احتمالا تصویرهایی را در ذهنتان میسازد که دائما به ذهنتان حملهور میشوند و حتی پیش روی در فرآیند درمان را برایتان سختتر میکنند.