سبد خرید شما خالی است.
از آن روزهایی بود که بهتر است آدم اصلا از جایش بلند نشود. همان وقت هایی که زمین و آسمان مرموزانه دست به دست هم می دهند تا زندگی یک نفر را زیر و رو کنند. انگار اقبال هم، همان موقع بساطش را جمع می کند و می رود، و در این لحظه هر اتفاقی ممکن است بیافتد. تصادف ماشین، خبر بد، مریضی... در یکی از همین صبح های نحس بود.