استرنبرگ طرح نظریه خودحکومتی ذهنی را تلاشی می داند برای پاسخ گویی به برخی از انتقادات که به نظریه های پیشین سبک ها وارد شده اند. فرض اساسی این نظریه این است که انواع حکومت های موجود در جهان نه تنها ساختارهای قراردادی و احتمالاً تصادفی ندارند بلکه به طور کلی آیینه هایی از ذهن های افرادند.
واینستاین و هیوم (۱۹۹۳) راهبرد شناختی را به هرگونه رفتار اندیشه یا عملی اطلاق میکنند که یاد گیرنده به منظور کمک به فراگیری، سازماندهی، ذخیره سازی و بهره برداری دانشها و مهارت ها، در ضمن یادگیری از آنها استفاده میکند. در مجموع، راهبرد به نقشۀ کلی یا مجموعهای از عملیات گفته میشود که برای رسیدن به هدف معینی طرح ریزی میشود. (سیف، ۱۳۸۰)
گریگورنکو و استرنبرگ (۱۹۹۵) بیان میکنند که سبکهای شناختی، مکانیزمهای سازگارانه کنترل خود و واسطی بین موقعیتهای نیاز و محیط خارج اند؛ در مقابل، راهبردها معمولا بر کاهش خطا در فرایند تصمیم گیری دلالت میکنند. سبکها و راهبردها چه بسا با توجه به میزان هشیاری نیز از یکدیگر متمایز میشوند. سبکها بدون آگاهی فرد عمل میکنند ولی راهبردها انتخاب آگاهانه راه حلها را شامل میشوند. بنابراین هر چند این دو اصطلاح را برخی از نویسندگان مانند کرونباخ و استو (۱۹۷۷) به جای یکدیگر به کار میگیرند، به طور کلی راهبردها برای موقعیتهای مرتبط با تکلیف به کار برده میشوند؛ در حالی که سبکها درجه بالاتری از ثبات را شامل میشوند و در جایی بین توانایی و راهبرد قرار میگیرند.
پیشگفتار
فصل اول: مقدمه ای بر سبک های یادگیری و شناختی
فصل دوم: نظم بخشی به نظریه ها و مدل های سبک های یادگیری و شناختی
فصل سوم: نظریه ها و مدل های سبک های یادگیری و شناختی
فصل چهارم: سنجش و اندازه گیری سبک های یادگیری و شناختی
منابع
واژه نامه