این پژوهش نگاهی انتقادی به مطالعات قومی از دیدگاه روش شناسی دارد و برآن است تا مسائلی نظیر قومیت، ملیت و هویت را با نگاهی نقادانه به مطالعات قومی در غرب و شیوه تعمیم غیرتاریخی مفاهیم قومیت، قوم گرایی و قبایل به جوامعی نظیر ایران مورد ارزیابی قرار دهد.
نویسنده برآن است آن چه در ادبیات کنونی علوم سیاسی و جامعه شناسی به قومیت و ناسیونالیسم قومی موسوم است در گذشته ایران قابل مشاهده نیست و تنها از اواسط قرن بیستم به بعد است که تلاش هایی در جهت سیاسی کردن مسائل زبانی و مذهبی صورت گرفته است. وی در پاسخ به این سؤال که چه عواملی در تلاش برای سیاسی کردن این مسائل در ایران معاصر نقش داشته است، معتقد است که تنها یک چارچوب نظری مبتنی بر جامعه شناسی تاریخی ایران قادر به پاسخ گویی به این سؤال است. نویسنده چارچوب نظری خود را که براساس سه متغیر اساسی دولت مدرن اقتدارگرا، مبارزه نخبگان سیاسی و تأثیر سیاسی بین المللی استوار است، در رابطه با تحولات کردستان، آذربایجان و بلوچستان ایران به کار می گیرد تا اعتبار تجربی آن را به سنجش گذارد.