سبد خرید شما خالی است.
تلفن میلیونر را برداشت. قیافه ای به خودش گرفت که انگار مشغول حل کردن یک مشکل است و گوشی را گذاشت. قلم مون بلان را برداشت. روی برگه یادداشت چند خطی نوشت. انگار که پیام مهمی باشد. پوشه چرمیی که با نوار مشکی بسته می شد هم آن جا بود که یک دسته ای کاغذ لای آن بود. مرد جوان آن را برداشت. نوار را باز کرد ولی دچار تردید شد: آیا این کارش بی ادبی و جسارت نبود؟ اگر میلیونر متوجه می شد آیا از او مکدر نمی شد؟ اما سرانجام کنجکاوی بر او غلبه کرد و دستش بی اختیار جلو رفت و پوشه را گشود.