رومل آمده. فیلد مارشال اسطوره ای ارتش آلمان در یک زمستان پرسوز لعنتی اولین سال های دهه ی سی شمسی، وارد تهران شده و توی خیابان استامبول بالای سردر ورودی هتل ـ کافه ی نادری با یونیفرم و کلاه و دستکش نشسته و آرام پاهایش را تکان داده. رومل لم داده کنار روح شاعر آزادی خواهی که دیگر عادت فرانسه حرف زدن از سرش افتاده بوده و با ارواح به همان زبان مشترک حرف می زده. رومل با کلی تأخیر وارد تهران شده و ارواح صد افسر وفادار اس اس سیاه پوش مقابل در کافه ی نادری خیره به فرمانده بزرگ و روح دیوانه ای بوده اند که سعی می کرده خودش را به رومل نزدیک تر کند. ارواح افسران اس اس اصلاً خوش شان نمی آمده که ملت از توی دل وروده شان رد می شده اند، ولی اعتراضی نمی کرده اند و منتظر ایستاده بوده اند تا فرمانده حرکتی کند. این طور بوده که فیلد مارشال اروین رومل وارد تهران شده و از سربازانش سان دیده...