ما بیشتر روزمان را با قضاوت دائمی شب میکنیم. جریانی همیشگی که در آن قضاوت میکنیم که تجربهمان را دوست داریم یا نه؛ خوب هستیم یا بد؛ موفق شدهایم یا شکست خورده ایم. گیل فرونزدال معلم توجه آگاهی تجربه زندگی با این جریان قضاوت را به راندن ماشینی تشبیه میکند که در اثر گذشت زمان لایهای از خاک و گل شیشه جلو آن را پوشانده است. آنقدر به نگاه کردن از میان این غبار عادت کردهایم که حتی دیگر وجودش را از یاد برده ایم. با این حال میتوانیم ببینیم افکاری که واژههایی همچون باید و نباید در خود دارند، به قضاوتهایی راجع به خوبی یا بدی و درستی یا نادرستی چیزها اشاره میکنند. اغلب اوقات قضاوتهای ما نیروی محرک هیجانهای منفی مثل خشم، ناکامی و ناامیدی هستند. افکار قضاوتی میتوانند شما را در یک چرخه باطل اسیر کند، زیرا رشتهای از روایتها مثل من احمقم یا هیچ وقت هیچی نمیشوم را ایجاد میکنند. نکته اسفبار اینجا است که این داستانها حتی درست هم نیستند. با این حال وقتی فکر میکنید کسی که باید باشید نیستید یا کاری را که باید انجام دهید انجام نداده اید، حال خودتان را بد میکنید. حتی وقتی قضاوتهای شما مثبت است، باز میتواند مشکل ساز باشد: چیزی نمیگذرد که سروکله ناکامی پیدا میشود، زیرا آنچه را که خوب یا موفق ارزیابی کرده بودید زیاد دوام نمیآورد یا دیگر انتظاراتتان را برآورده نمیکند.