شناختوارهها حقیقتا مؤثرند. تاکنون اثبات شده است که افکار، تأثیر مهمی بر روی بهزیستی هیجانی و روان شناختی دارند؛ اما کمی در این جمله دقت کنید. دیروز هزاران فکر از سر شما گذشته است. برخی از آنها خوشایند و برخی دیگر چندان خوشایند نبوده اند. به نظر شما تمام آن افکار کجا رفته اند؟
افکار میآیند و میروند. مفروضه اصلی رویکرد مطرح شده در این کتاب، این است که اختلال روان شناختی حاصل میزان بسط و چرخش برخی از افکار و به حال خود رها نمودن برخی دیگر از افکار میباشد. عامل اصلی این وضعیت، فرایند گزینش و سبکهای کنترل فکر است که به فراشناخت وابسته میباشد. همچنین این وضعیت با شیوه برقراری ارتباط با تجارب درونی ما مربوط میباشد. در نظریههای شناختی - رفتاری، محتوای افکار مهمترین عامل تعیین کننده در بروز اختلالهای روان شناختی است، در حالی که شیوه تفکر ما درباره یک رویداد یا شیوه تفکر ما درباره گفتگوها خودمان و دنیای پیرامونی تأثیر عمیقتری دارد. در حقیقت شیوه پاسخ دهی ما به افکارمان میتواند منجر به رنج هیجانی شود. در ۴۰ سال گذشته مدل شناختی رفتاری فهم غنی از تأثیر شناخت بر بهزیستی روان شناختی فراهم کرده است و از آن تکنیکهایی برای درمان اضطراب افسردگی و سایر اختلالهای مهم است. فراشناخت درمانی (MCT) همانند مدل شناختی رفتاری، اختلال روان شناختی را نتیجه تفکر تحریف شده میداند؛ با این حال بین این دو رویکرد تبیین متفاوتی درباره ماهیت و علل آن وجود دارد. جای تعجب دارد اما در رویکردهای اولیه درباره مسأله ایجاد الگوهای تفکر ناکارآمد تبینی وجود ندارد. اسناد چنین الگوهایی به وجود باورهای زیربنایی درباره خود و دنیا مانند تحریف شده و من آدم ضعیفی هستم یا من یک بازنده ام، به نظر نمیرسد اسناد درست و کاملی باشد. یک باور مانند من یک بازنده ام، میتواند نیروی محرکهای برای پاسخهای مختلفی مثل راهبردهایی برای کسب موفقیت، نظیر عبرت گرفتن از یک اشتباه، تلاش بیشتر، توسعه مهارتهای جدید یا بیاعتنایی به باور ذکر شده به عنوان فکری که نامرتبط است باشد.