سبد خرید شما خالی است.
من تله شده بودم و این را وقتی فهمیدم که دیگر دیر شده بود. جلو چشم هایم داشتم ذره ذره نابود می شدم و تنها کاری که از دستم بر می آمد تماشا کردن بود شاید بی خود نبود که پدرم بهم گفته بود:
چندبار تا حالا ازم پرسیدی شغلم چیست، چه کاره ام؟ و چرا این طوری مثل خزنده ها زندگی می کنیم؟ تو کی هستی واقعاً و چرا من چهارچشمی این همه وقت مراقبت بودم و پول خرجت کردم. آمده ام امروز این جا اسرار زندگی ات را صاف و پوست کنده برایت بگویم، چون تله شدی و دیگر وقتی نداری. تنها راه نجاتت این است که بروی و آن کاری را که ازت می خواهند برای شان بکنی. اگر آن کاری را که می خواهند انجام ندهی، قبل از آن که متوجه بشوی جنازه ات هم پوسیده. تو مثل یک بمب پیچیده می مانی. چون با کوچک ترین دستکاری ممکن است منفجر شوی و حساب خودت و بقیه را برسی.