دو سرباز، یک مرغ ریقو و یک خروس ریقوتر شخصیت های اصلی داستان شاخ هستند. گاهی سرهنگ و ستوان و سرباز آشخور هم به داستان سرک می کشند و هم چنین دختری که بی سیم چی آن طرف خطی ها است و فارسی را خوب بلد است و نم نم باهاش رفیق شده اند.
راوی و سیا، بعد از جنگ، در یک نقطه ی مرزی پست می دهند و درگیر حوادثی می شوند که کم تر انسان زنده ای در آن ها نقش دارد. مثلاً مرغ ریقو و خروس ریقوتری که ستوان برای آن ها می آورد، تا انتهای داستان آن ها را درگیر حوادثی می کند که حتی به رفتارهای عجیب و وهمی سیا منجر می شود. یا تک درختی که وسط برهوت جنوب کشور سبز و زنده است و در پایان داستان راوی با شمار زیادی جنازه ی پوسیده در اطراف آن روبرو می شود. و یا یک چیز نارنجی که سیا توی باد می بیند و اصرار دارد از محلی ها شنیده که بدبیاری می آورد.
پیمان هوشمندزاده با استفاده از راوی اول شخص تصویری از یک فضا ایجاد می کند که دو سرباز در ملال و تنهایی به صدای بی سیم چی زن عراقی ها دل می بندند و به عکس های هزارتا شده ی خواننده های هندی دل خوشند و سیگارهای گاه به گاهی و تریاک هایی که بودنشان اتفاق است و دیالوگ های کوتاه و شرم زده درباره ی زن ها و اندامشان. دغدغه شان کچل شدن یا نشدن زن بی سیم چی آن ور خط است و این که چه کسی تک درخت سبز را آب می دهد و این که تصویر زن توی گوبلنی که راوی دارد می بافد هندی است یا به قول خودشان خارجی.
روایت شاخ، دیالوگ محور است و داستان ها خطی و خلوت. هوشمندزاده راوی اش را رها کرده تا فحاشی کند و تکه های اروتیک بار رفیقش کند و زبان کوچه -بازاری در داستان ایجاد کند؛ اما گاهی رنگ و بوی زبان امروزی می شود و از زبان زمان جنگ فاصله می گیرد.
شخصیت های این داستان تیپ رزمنده های مقدس جنگ نیستند و حوادث و دیالوگ ها نماد نمی سازند. راوی بی تفاوت است و سهل انگار. تنها سیا می ماند که گاهی حرف های مرموزی می زند؛ اما راوی به سادگی آن را به حساب این می گذارد که لابد چیزی مصرف کرده و به این ترتیب از خلق فضاهای سمبولیک و دیالوگ های مبهم و تفکربرانگیز می گریزد.
شاخ ۱۴ داستان کوتاه دارد که طنز تلخ و گزنده ی روایت آن، این داستان های به هم پیوسته را به رمان شبیه می کند. به خصوص که وحدت زمان و مکان در تمام داستان ها حفظ شده است.