آنچه هایدگر در کتاب «وجود و زمان» دنبال می کند، چیزی جز ژرفا بخشیدن به فهم ما درباره معنای بودن چیزها (اشیاء، مردم، انتزاعات، زبان و ....) نیست. او می خواهد انحای متفاوت وجود را از یکدیگر بازشناسد و آنگاه نشان دهد که چگونه این شیوه های مختلف با وجود انسان و نهایتاً با زمان مندی مرتبط هستند.
هایدگر ادعا می کند که سنت در توصیف و تفسیر وجود انسان دچار سوء فهم شده است؛ از همین روی او به عنوان نخستین گام طرحش می کوشد تا چیستی انسان را از نو تحلیل کند. روشن است که اگر نتایج این طرح ارائه شوند، برای هر کسی که می خواهد بداند خودش چه نحوه ای از وجود است، اهمیت دارد. نتایجی که هایدگر به آنها دست پیدا می کند، برای علوم انسانی هم بسیار مهم و حیاتی است؛ زیرا روشن است که نمی توان چیزی را فهمید مگر آنکه برداشت درستی از وجود چیزی داشته باشیم که می کوشیم آن را بفهمیم. بنابراین مثلاً اگر کسی تصور کند که انسان، حیوان ناطقی است که بر اساس باورها و تمایلات خود عمل کرده و مسائل را حل می کند، او نظریه ای برای ذهن، تصمیم گیری، پیروی از قواعد و نظایر آن می پروراند تا این نحوه وجود را توجیه کند. اما اگر معلوم شود چنین توصیفی درباره واقعیت انسان سطحی و کم مایه است، آن گاه همه آن کوشش های سخت، بیهوده و بی نتیجه خواهد بود.