چرا برخی شرکت ها در اجرای تغییرات موفق تر هستند و برخی دیگر این گونه نیستند؟ آیا این مساله به نوع رهبری مربوط می شود؟ اگر این گونه است، کدام عامل است که برخی رهبران را قادر می سازد تا با کمک سایرین تغییرات مطلوب را اجرایی کنند، در حالی که برخی دیگر از رهبران قادر به انجام این کار نیستند؟ پاسخی که مولف کتاب می دهد این است که این عامل چیزی نیست مگر اعتماد. اما اعتماد چیست؟ چگونه می توان آن را توصیف کرد؟ آیا برداشت همگان از اعتماد یکسان است؟ اگر این گونه نیست، اصلاً چه طور می توانیم درباره آن صحبت کنیم؟
سینتیا اُلمستید، در مقدمه کتاب می نویسد: یک روز در یکی از سفرهای کاری در هواپیما بودم که ناگهان پاسخ این سؤال را یافتم. این عامل چیزی نیست جز اعتماد. اما اعتماد چیست؟ چگونه می توان آن را توصیف کرد؟ آیا برداشتی که من از اعتماد دارم با برداشت شما برابر است؟ اگر این گونه نیست، اصلا چه طور می توانیم درباره آن صحبت کنیم؟
برای پاسخ دادن به این پرسش ها، در جلساتی که با افراد مختلف داشتم از آن ها می خواستم نمادی که نشانگر اعتماد در ذهن آن ها است را توصیف کنند. افراد پاسخ های مختلفی به این پرسش می دادند: قلب، نوزاد، دست دادن، حلقه ازدواج، صلیب، پرچم آمریکا از جمله این نمادها بودند. اما واکنش به این نمادها بسیار متغیر بود. برخی می گفتند: من از همسرم جدا شده ام و حلقه ازدواج برایم مفهوم اعتماد ندارد و یا پرچم آمریکا برای برخی مردم در کشورهای مختلف دنیای مفهوم اعتماد را تداعی نمی کند.
به این ترتیب برایم مشخص شد که دیدگاه افراد مختلف نسبت به قضیه اعتماد با هم تفاوت دارد و این امر به تجربه آن ها در زندگی وابسته است. این مساله، این پرسش جدی را در ذهنم ایجاد کرد که اگر هر یک از ما از دیدگاه متفاوت خود به قضیه اعتماد نگاه می کنیم، پس چگونه باید با پدیده اعتماد روبرو شد و مسائل مرتبط به آن را حل و فصل کرد؟ بی شک نیاز به چهارچوبی مشترک و مدلی واحد داشتیم تا بتوانیم با زبانی مشترک در مورد اعتماد صحبت کنیم.
اُلمستید هدف از نگارش این کتاب را افزایش آگاهی درباره موارد مربوط به اعتماد در زندگی می داند. همچنین وی ارائه زبانی مشترک و نیز ابزاری برای حل وفصل این مسائل را بخشی از اهداف نگارش کتابش بیان می کند.