پائولا هاوکینز قبل از نگارش این رمان، پانزده سال به عنوان روزنامه نگار مشغول به کار بوده است.
او در زیمبابوه به دنیا آمد و همان جا بزرگ شد. پائولا در سال ۱۹۸۹ به لندن رفت و هم اکنون در آنجا زندگی می کند. دختری در قطار اولین کتاب او در زمینه ادبیات داستانی است.
او زیر درخت غان دفن شده، دقیقا سمت پایین ریل های قدیمی قطار و قبرش با تکه سنگی علامت گذاری شده است؛ فقط با یک کپه سنگ نمی خواستم نظرها را به مکان آرامش او جلب کنم، اما نمی توانم بدون ذکر یادبود رهایش کنم. او در کمال آرامش در اینجا خواهد خوابید، کسی مزاحمش نخواهد شد؛ هیچ صدایی جز آواز پرندگان و صدای غرش قطارهای در حال عبور.
یک برای اندوه، دو برای لذت، سه برای یک دختر. سه برای یک دختر.
در عدد سه گیر کرده ام، از این فراتر نمی توانم بروم. سرم پر از صداست، دهانم پر از خون است. سه برای یک دختر. صدای کلاغ ها را می شنوم، می خندند، ریشخندم می کنند، قارقاری ناهنجار. یک خبر. خبرهای بد. حالا آنها را می بینم، پرده ای سیاه در مقابل خورشید. پرنده ها نه، یک چیز دیگر. یکی دارد می آید. یکی دارد با من حرف می زند.
بین حالا؛ ببین حالا به چه کاری وادارم کردی.