کازوئو ایشیگورو معتقد است موراکامی در ادبیات ژاپن یکه و ممتاز است و آثار او رنگ سوررئالیستی توأم با مضحکه ای عبث را دارد که مالیخولیا را در زندگی روزمرۀ طبقۀ متوسط می کاود.
او می افزاید: با این حال وسوسه ای درونمایه یی نیز هست که به گذشتۀ دور برمی گردد، و آن هم فانی بودن زندگی است. و او این موضوع را در حالی می پروراند که شخصیت هایش هنوز نسبتاً جوانند. برخی به میانسالی رسیده اند، اما درمی یابند که نیروی جوانی از دست رفته است، بی آنکه ایشان خبردار شوند.
بی تردید جانمایۀ بزرگ داستان های موراکامی فقدان است، هرچند او از مشخص کردن منبع آن سرباز می زند. می گوید: این راز است. راستش نمی دانم این حس فقدان از کجا می آید. شاید بگویید باشد، خیلی چیزها را به عمرم از دست داده ام. مثلاً دارم پیر می شوم و روز به روز از عمرم می کاهد. مدام وقت و امکاناتم را از دست می دهم. جوانی و جنب و جوش رفته - یعنی به یک معنا همه چیز. گاه حیرانم که در پی چیستم. فضای اسرارآمیز خاص خودم را در درونم دارم. این فضای تاریکی است. این پایگاهی است که هنگام نوشتن پا به آن می گذارم. این در مخصوصی برای من است. اشیای این فضا شاید همان چیزهایی باشد که در راه از دست داده ام. نمی دانم. لابد این یک جور ماتم است.
کتاب کافکا در کرانه دهمین رمان هاروکی موراکامی است. درژاپن در دو ماه دویست هزار نسخه از آن به فروش می رسد. در این کتاب کافکا تامورا پسر پانزده ساله ای از حومه توکیو است که با پدر مجسمه ساز و روان پریشش زندگی می کند. مادر و خواهرش آن ها را ترک کرده اند، او نیز بعدها از خانه می گریزد. داستان از زبان یک پسر پانزده ساله بیان می شود، پدرش او را نفرین کرده و او از منزل می گریزد عنوان کتاب نشانه ی نوعی تضاد است: زندگی و مرگ، خود آگاهی و نا خود آگاهی.
صحنه ی دراماتیک در فصلی از کتاب است که عده ای کودک دبستانی همراه معلم خود، در پایان جنگ جهانی دوم، برای جمع کردن قارچ به کوهستان می روند و براثر حادثه ای مشکوک همگی بیهوش می شوند و یکی از آن ها به نام ناکاتا مدت ها به هوش نمی آید و پس از به هوش آمدن دارای استعداد خارق العاده ای می شود و توانایی حرف زدن با گربه ها را دارد. در این کتاب نیز علاقه ی وافر موراکامی به گربه ها مشهود است.
فصل های کتاب یک درمیان از زبان کافکا تامورا (اول شخص ) و از زبان ناکاتا ( سوم شخص ) روایت می گردد.
هاروکی موراکامی می گوید: کافکا درکرانه معماهای متعددی در بر دارد. اما هیچ راه حلی ارائه نشده است. به جای آن بسیاری از این معماها یکپارچه شده اند و از در هم آمیختن آن ها راه حل شکل گرفته است و برای هر خواننده ای شکل این راه حل متفاوت است.
هاروکی موراکامی در 1949 در کیوتو متولد شد و اکنون در نزدیکی توکیو زندگی می کند. کارهای او به بیش از پنجاه زبان ترجمه شده است و اخیرا از افتخارات متعدد بین المللی او جایزه اورشلیم است که J.M. Coetzee، Milan Kundera و V.S.Niampaul از دریافت کنندگان آن هستند.
س: چه چیز وادارتان کرد اسطوره اودیپوس را بازگویی کنید؟ آیا از ابتدای کار که نوشتن عنصر کافکا را شروع کردید، نقشه آن را داشتید یا بعدها ضمن نوشتن به ذهنتان رسید؟
ج: اسطوره اودیپوس فقط یکی از نقش مایههای متعدد رمان است و لزوما اصلی آن نیست. از آغاز میخواستم دربارۀ پسری پانزدهساله بنویسم که از دست پدر شوم خود میگریزد و به جستجوی مادر به سفر میرود. این موضوع طبعا با اسطوره ادیپوس پیوند خورد، اما تا یادم میآید، در ابتدای کار این اسطوره را در ذهن نداشتم. اسطورهها الگوی نخستین همۀ داستانها هستند. وقتی داستانی از آن خود مینویسیم، چارهای نیست جز وصل شدن به انواع اسطوره ها. اسطورهها خزنی هستند شامل هر داستانی.
س: به استثنای جنگل نروژی، رمانهایتان به ویژه این رمان، از عنصر خیالگونه رؤیاواری برخوردارند؛ چه چیز شما را به این قلمرو میکشاند؟
ج: همان طور که گفتید، جنگل نروژی تنها ر مانی است که به سبک رئالیسم نوشته شده است. البته با قصد قبلی چنین کردم. میخواستم به خودم ثابت کنم میتوانم رمانی صد در صد رئالیستی بنویسم. به نظرم این تجربه بعدها مفید از کار درآمد. به خودم مطمئن شدم که میتوانم این طور هم بنویسم؛ در غیر این صورت کاملا سخت شد که از کارهای بعدی برآیم. برای من رماننویسی مثل خواب دیدن است…
کتاب کافکا در کرانه نوشته هاروکی موراکامی ( -۱۹۴۹)، نویسنده مشهور ژاپنی است. این کتاب در فهرست ده کتاب برتر سال ۲۰۰۵ ، نشریه نیویورکر قرار گرفت. می توان گفت موراکامی یکی از خوش اقبال ترین نویسندگان ژاپنی است که تا کنون آثار او به سی و چهار زبان ترجمه شده است. در میان جوایز بی شماری که دریافت کرده، باید از جایزه ی ادبی یومیوری نام برد. کافکا در کرانه داستان دو شخصیت است که در موازات هم حرکت می کنند: کافکا که پسری ۱۵ ساله است و به علت یک پیشگویی عجیب از خانه فرار می کند و آقای ناکاتا پیرمرد آرام و مهربان و عجیبی که به علت اتفاقی شگفت انگیز در بچگی دچار نوعی عقب ماندگی ذهنی شده است اما حاصل این حادثه به دست آوردن توانایی صحبت با گربه هاست! بخشی از داستان به کافکا و زندگی او می پردازد و بخش دیگر به آقای ناکاتا. رمان در عین دو پارگی دارای وحدت مضمون است و تمام حوادث حتی کوچک ترین و جزیی ترین آن ها به هم مرتبط هستند. شاید چیزی که آثار موراکامی و به ویژه این رمان را جذاب می کند استفاده نویسنده از عناصر فرهنگ بومی ژاپنی است. با خواندن این رمان در عین لذت بردن از پیشرفت داستان با عقاید و رسومی آشنا می شوید که مختص مردم ژاپن است و در درون آن ها نهادینه شده: اعتقاد به پیشگویی و غیب بینی ِوجود دنیاهایی ورای دنیای ماِ حرکت بین گذشته و آینده وخاطراتی که هرگز کهنه نمی شوند و در موازات زندگی روزمره ما جریان دارند و... هزاران تابوی فرهنگی دیگر که به خوبی و در کمال هنرمندی در لا به لای داستان گنجانده شده اند. در بخشی از کافکا در کرانه می خوانیم: من از زندگی خودم بی اندازه خسته شده ام. از خودم خسته شده ام. در مرحله ی خاصی باید دست از زندگی می کشیدم اما این کار را نکردم. می دانستم زندگی بی معنی است اما نمی توانستم از آن دست بردارم. بنابراین عاقبت کارم فقط انتظار کشیدن شد به هدر دادن عمرم در جست و جویی بیهوده. عاقبت به خودم صدمه زدم و این کار باعث شد به دیگرانی که در اطرافم بودند صدمه بزنم. به این دلیل است که اکنون دارم تنبیه می شوم چون اسیر نوعی نفرین هستم. روزگاری چیزی داشتم که خیلی کامل٬ خیلی بی نقص بود و بعد از ان تنها کاری که از من برمی آمد خوار شمردن خودم بود. این نفرینی است که هرگز نمی توانم از آن بگریزم. بنابراین از مرگ نمی ترسم.