"کوری" یک حکایت اخلاقی مدرن است و مانند داستانهای اخلاقی کهن پیام یا پیامهایی اخلاقی را، اما برای مخاطبی امروزی، در خود نهفته دارد. به همین دلیل است که باز مانند آن داستانها، قهرمانهایش نه به نام بلکه با یک صفت یاد میشوند.
ژوزه ساراماگو، نویسندة پرتغالی، که بارها نامزد جایزة نوبل ادبیات شده بود، سرانجام ، و دیر هنگام – در سن 76 سالگی – موفق شد در سال 1998 این جایزه را از آن خود وکشورش کند. آثار این رمان نویس و شاعر که به عبارتی رئالیسم جادویی را با انتقادات گزندة سیاسی میآمیزد به 25 زبان ترجمه شده است.
ساراماگو در سال 1922 در نزدیکی لیسبون در خانوادهای تنگدست به دنیا آمد و به دلیل فقر نتوانست تحصیلات دانشگاهیاش را به پایان رساند. در یک آهنگری به کارمشغول شد تا بتواند به طور پاره وقت به درسش ادامه دهد.
ساراماگو نخستین رمانش« کشور گناه» را درسال 1947 نوشت اما 35 سال انتظار کشید تا سرانجام موفقیت ادبی و شهرت در سال 1982 با انتشار رمان « بالتازار و بلیوندا» به سراغش بیاید.
سبک شاعرانة ساراماگو که تخیل و تاریخ و انتقاد از سرکوب سیاسی و فقر را با هم میآمیزد موجب شده است که او را به نویسندگان امریکای لاتین بویژه گابریل گارسیا مارکز تشبیه کنند. اما ساراماگو منکر این شباهت است و میگوید بیشتر از سوانتس و گوگول تأثیر پذیرفته است.
اثر جنجالی ساراماگو « انجیل به روایت عیسی مسیح» بود که در سال 1992 منتشر گردید. وزیر کشور وقت پرتغال آنچنان از این رمان برآشفت که نام ساراماگو را از فهرست نامزدهای : جایزة ادبی اروپا» حذف کرد و گفت این رمان توهین به کاتولیکهای پرتغال است و موجب تفرقه افکنی در کشور شده است . ساراماگو نیز به نشانة اعتراض با همسر اسپانیاییاش پرتغال را ترک گرفت و به لانساروت، جزیره ای آتشفشانی از جزایر قناری، به تبعیدی خود خواسته رفت.
فرهنگستان سوئد با ستایش از ساراماگو و اعلام اهدای جایزة نوبل ادبیات 1998 به وی گفت:« آثار ساراماگو با تمثیلهای ملهم از تخیل و شفقت و طعنه ما را بی وقفه وادار به ادراک یک واقعیت فرار و مبهم میکند.»
« کوری» یک رمان خاص است، یک اثر تمثیلی ، بیرون از حصار زمان و مکان، یک رمان معترضانه اجتماعی، سیاسی که آشفتگی واجتماع و انسانهای سر در گم را در دایرة افکار خویش و مناسبات اجتماعی تصویر میکند.
ساراماگو تأکید بر این حقیقت دارد که اعمال انسانی در « موقعیت» معنا میشود و ملاک مطلقی برای قضاوت وجود ندارد، زیرا موقعیت انسان ثابت نیست و در تحول دائمی است. در یک کلام ساده، دغدغة عمدة ذهن ساراماگو در این رمان فلسفی مسئله سرگشتگی انسان معاصر یا « انسان در موقعیت» است که از خلال ابعاد و لایه های مختلف و واکنشهای انان بررسی می شود.
از دیگر مایههای اصلی رمان نقد خشونت و میلیتاریسم، اطاعات کورکورانه ، دیکتاتوری و سیر تاریخی و فراگیر بودن آن است.
در شهری که اپیدمی وحشتناک کوری- نه کوری سیاه و تاریک که کوری سفید و تابناک- شیوع پیدا میکند و نمیدانیم کجاست و میتواند هر جایی باشد، خیابانها نام ندارد. شخصیتهای رمان نیز نام ندارد.
دکتر، زن دکتر، دختری که عینک دودی داشت، پیرمردی که چشم بند سیاه داشت، پسرک لوچ .سبک و ساختار دشوار رمان، پس از چند صفحه، جاذبهای استثنایی پیدا میکند.درخلال پاراگرافهای طولانی، پیچیدگیهای روح انسان و مشکلات غامض زندگی را تداعی میکند.
کوری مورد نظر ساراماگو کوری معنوی است. سازماندهی و قانونمندی و رفتار عاقلانه خود به نوعی آغاز بینایی است. ساراماگو کلام پیچیده و چند پهلویش را در دهان تک تک شخصیتهای کتاب و مخصوصاض در پایان در دهان زن دکتر گذاشته است:« چرا ما کور شدیم، نمی دانم ،شاید روزی بفهمیم ، میخواهی عقیدة مرا بدانی ، بله ، بگو ، فکر نمیکنم ما کور شدیم ، فکر میکنم ما کور هستیم، کور اما بینا، کورهایی که میتوانند ببینند اما نمیبینند.»
ساراماگو در « کوری» تعهد و باور عمیق خود را به عدالت اجتماعی، احترام به خرد و عقل سلیم همراه با تزکیة روح و جسم که تنها را ضمانت پایدار ماندن هر جامعهای است درغالب یک رمان هنرمندان و شگفت انگیز به ما ارمغان میدهد.
« کوری» در سال 1995 منتشر شد. ساراماگو میگوید:« این کوری واقعی نیست ، تمثیلی است. کور شدن عقل و فهم انسان است. ما انسانها عقل داریم و عاقلانه رفتار نمیکنیم....»
خلاصه داستان :
در این رمان ، شخصیت های داستان نام ندارد و عنوان های آنها رمز گونه است و به نقش اجتماعی هر یک اکتفا می شود . خلاصه ی رمان کوری چنین است :در پشت چراغ قرمز ، راننده ی اتومبیلی ناگهان کور می شود . این مرد به کوری عجیبی دچار شده ،یعنی همه چیز را سفید می بیند و گویی در دریای شیر فرو رفته است . مرد دیگری او را به خانه اش می رساند ، اما اتومبیل این کور را می دزدد . همسرش او را به چشم پزشکی می رساند ، اما علت کوری کشف نمی شود . چشم پزشک و دزد اتومبیل هم به همین ترتیب کور می شوند ، چشم پزشک مسئولین بهداشت را با خبر می سازد . این فاجعه را هیولای سفید می گویند . مسئولین برای جلوگیری از سرایت آن، کورها و نزدیکانشان را در ساختمان تیمارستانی قرنطینه می کنند ، اما روز به روز تعداد کورها بیشتر می شود . همسر چشم پزشک کور نمی شود ، اما خودش را به کوری می زند تا از همسرش جدا نشود ، او تنها کسی است که تا پایان داستان بیناست . در قرنطینه چه بلاهایی که بر سر کورها نمی آید . همسر چشم پزشک از رفتارها و مصیبت های آن ها گزارش عبرتانگیزی می دهد . بسیاری از کورها به دست سربازان و نگهبانان قرنطینه کشته می شوند . اما سربازها هم کم کم کور می شوند .
بزرگ ترین مشکل برای کورها برآوردن نیازهای اولیه یعنی خوراک و مستراح است و با این که دولت به آن ها غذا تحویل می دهد ، اما تقسیم کردن و استفاده از آن بسیار دشوار می شود . آن دزد اتومبیل به دلیل دست درازی به دختر عینکی زخمی و به دست سربازان کشته می شود . دولت و رسانه ها وعده های دروغین می دهند که کوری در حال کنترل است . نظم و ترتیب شهر از بین می رود و کسانی که یک باره کور می شوند ، همه چیز را از بین می برند ، اتوبوس ها و هواپیماها ،سقوط می کنند و حوادثی مانند این ها .
در قرنطینه که کشوری مستقل است ، دسته یی از کورها اوباش و مسلح ،کنترل غذا را به دست می گیرند . از بقیه کورها می خواهند که به خواسته های آنها تن دهند و گرنه غذای هر بخش را قطع می کنند ، کورها هم برای زنده ماندن تن به همه چیز می دهند ، ابتدا پول و جواهرات و وسایل آن ها را می گیرند و در مرحله بعد زن های هر بخش را می خواهند .
همسر چشم پزشک که بیناست ، قهرمانانه سر دسته اوباش را از پا درمی آورد و لشگری درست می کند تا با اوباش بجنگند . با چند کشته ، بالاخره بخشی که اوباش در آن هستند به وسیله همین زن به آتش کشیده می شود ،اما آتش قرنطینه را فرا می گیرد . کورها فرار می کنند ، اما از سربازهای نگهبان اثری نمی بینند . گروه گروه به شهر می آیند ، اما شهر را زباله دانی متروک ، ویرانه ، بدون آب ، برق ، گاز و دیگر امکانات می یایبند .
همه کور شدهاند و کورها که خانه هایشان را گم کرده اند ، گروه گروه با هم به حرکت در آمده و به دنبال غذا همه جا را خراب می کنند .
آن زن که همسرچشم پزشک است گروه خود را راهنمایی میکند و به خانه خود می برد و برایشان غذا تهیه می کند . با هم به عشق و محبت می رسند ، کودکی و سگی نیز با آنهاست. بالاخره همان کسی که نخستین بار کور شده بود و در این گروه بود بود به طور ناگهانی بینا می شود و دیگران نیز یکی یکی با شادی فریاد می زنند که می بینند و در شهر این فریادها شنیده می شود .
دکتر علی اکبر افراسیاب پور- دکترای عرفان- مجله حافظ تحلیلی عرفانی از رمان کوری :
این داستان ماجرای سیمرغ درمنطق الطیر و سیر و سلوک های عرفانی را به یاد می آورد که سالکان ،پس از طی مراحل هفت گانه به بازیابی خود می رسند . گروهی که با حادثه یی نابینا می شوند ، پس از امتحان های بزرگ و با عبور از مراحلی سخت و جانکاه اصلاح می گردند و به بینایی می رسند . مهم ترین عامل نجات آنها عشق و خلوص است . قهرمانان داستان در پایان به معشوق خود می رسند و به سوی آینده یی روشن گام برمی دارند .
در این داستان سگی وجود دارد که در پایان به خوشبختی می رسد و در کنار چشم پزشک و همسرش به زندگی راحتی دست می یابد و خواننده را به یاد سگ اصحاب کهف می اندازد که مانند قهرمانان این داستان پس از شبی تاریک و خوابی تلخ و عجیب دوباره بیدار می شوند . البته از این نظر که قهرمانان از یک دنیای دیگر وارد می شوند ، به سرای آخرت نیز اشاره دارد . رنگ سفید در عرفان جایگاه خاصی دارد و دفتر صوفی فقط سواد و حرف نیست ، بلکه دلی سپید هم چون برف است . سفیدی سمبل فنا و بقاست که همه ی رنگ ها را در خود دارد و در عین حال هیچ کدام را نیز ندارد . این همان پارادوکسی است که همهی مقولات عرفانی را در برگفته است .
ماجرا از بینایی آغاز و به بینایی منتهی می شود ،مانند انالله و اناالیه راجعون و دایره یی که آغاز و انجام آن به هم می رسند ، اما در مرحله یی بالاتر و مهم ترین پیام در عرفان همین است که زندگی را جدی گرفته و با استفاده از دانایی ، توانایی ، خلوص ، و پاکی به بینایی معنوی رسید . عرفان به انسان آموزش می دهد که چه گونه از زندگی حیوانی به سوی زندگی انسانی و معنوی حرکت کند و مطمئن باشد که اگر بر خودخواهی و شهوات غلبه نماید و به مرحله ی دیگر خواهی برسد به رستگاری نزدیک می گردد و چشم او به دیدار حقایق امور بینا می شود که پیش از آن برای دیده آن ها کور بوده است . همه ی جنگ ها و انحراف های انسانی از همین نابینایی سرچشمه می گیرد . این ماجرا تصویری از زندگی بشر در کرهی زمین می باشد که انسان ها مانند دسته هایی کور به این جهان آمده و در تاریخ تمدن خود به دنبال دسترسی به نیازهای اولیه ی خود چه بدی ها و خوبی هایی که نکرده اند . مانند آن در این داستان هم هر چه تعداد کورها در بخش ها زیادتر می شود ، فسادها و آلودگی ها و خشونت ها بیش تر می شود و همان دلتنگی و تبعید را ترسیم نموده که عرفان بزرگ ایرانی چون ، مولوی آن را به زبان شعر بیان نموده و از بریده شدن از نیستان می نالد و در آرزوی روزگار وصل به سر می برد و چنین تمثیل هایی در عرفان عمومیت دارد .
نخستین قربانی این داستان که دزد اتومبیل است به جهت دست درازی به دختر عینکی زخمی و با پشیمانی و به دست سربازان کشته می شود و گویی داستان هابیل و قابیل است که هوی و هوس آدم ها را از بهشت موعود دور می سازد و کسی نمی تواند از نتایج اعمال خود فرار کند و در نمایشنامه ی هستی عدالت زیبا سایه افکنده که نشان از تدبیر و حکمت در خلقت است .
در عرفان ، کوری سمبل غفلت ، اکتفا به زندگی مادی ، چشم دل بستن و غوطه وری در تمایلات خودخواهانه دنیوی ست ، که با این زمان هماهنگی دارد و زندگی در این دنیا مانند زندگی قهرمانان در قرنطینه بسیار کوتاه است و هر کس آن چه دارد ، در این صحنه ی نمایش و زمین مسابقه به ظهور می رساند ، چه قدر خوب است که انسان ها بهترین نقش ها را بازی کنند و با مدال طلا از این مسابقه بیرون آیند که همان تغییر مثبت در شخصیت آنهاست . در قرنطینه انسان ها کور بودند و از صبح و شب فقط به دنبال سیر کردن شکم خود بودند و برای زنده ماندن به هر خفتی تن می دهند . سرنوشت برخی از انسانها دراین جهان نیز همین گونه رقم خورده و ازمرحله ی حیوانی فراتر نمی رود .
در عرفان و تصوف انسان ها کور هستند و نیاز به راهنما و مرشدی دارند که بحث از ولایت را به میان می اورد و چنین مرشد و پیری با فداکاری چشم های بسته را بینا می سازد . همان کاری که شمس تبریزی با مولوی نمود و ده ها نفر مانند آن ها رمان کوری هم همسر چشم پزشکی که بینایی در میان نابیناهاست ، چون مرشدی معنوی عمل می کند و به کورها آموزش می دهد و آن قدر فداکاری می کند تا آنها را بیدار سازد . پیام او در داستان این است : « اگر نمی توانیم مثل آدم زندگی کنیم ، دست کم بکوشیم مثل حیوان زندگی نکنیم » . همین انسان های خود ساخته و از خود گذشته بودند که انسان های عقب مانده در جوامع نخستین را به سوی تمدن و پیشرفت رهنمود کردند .
قهرمان این داستان زنی ست که دیگران را هدایت و تا مرحله ی بینایی پیش می برد . در عرفان و تصوف ، پیرو مرشد چنین نقشی داشته و در قرونی که زن ها از حقوق ابتدایی خود محروم بودند ، عرفان جایگاه بلندی برای زن در نظر گرفته بود . مولوی می گوید :
ظاهرا بر زن چو آب ار غالبی
باطنا مغلوب و زن را طالبی
پرتو حق است آن معشوق نیست
خالق است آن گوییا مخلوق نیست
( مثنوی ، د: 1 ، ب :2435 ، و 2440)
زن در عرفان جمال ایرانی واسطه ی فیض از آسمان به زمین است و عشق زمینی و این جهانی نردبانی برای عروج به عشق الهی به شمار می اید . کورهای داستان هم هنگامی که به خانه می رسند ، اعتراف می نمایند که اگر چنین راهنمایی نداشتند ، هرگز خانه را پیدا نمی کردند .
شاید بتوان این داستان را فمینیستی و زن گرایانه تحلیل نمود ، اما در عرفان با جایگاهی که برای زن در نظر گرفته اند ، تفسیر عرفانی مناسب تر است .
یکی از ویژگی های این داستان خوش بینی و امید به آینده است و در همه ی این مصیبتها هرگز سخن از یاس و ناامیدی به گوش نمی رسد . همین ویژگی با تحلیل عرفانی مناسبت دارد ، زیرا در مکتب ها و فلسفه ی مادی همواره ناامیدی موج می زند و گریزی از آن وجود ندارد . مردمی که کور هستند ، همه چیز را سفید می بینند و گروهی که نجات می یابند ،درعین بدبختی با روحیه یی خوب وامید به آینده یی روشن پیش می روند . به هم عشق می ورزند و خصایص انسانی از خود نشان می دهند . همه ی داستان هایی که پایان روشنی دارند از پیامی عارفانه برخوردارند .
چشم پزشک و همسرش در پایان داستان به کلیسا نیز می روند و این کوری را آزمایشی آسمانی ارزیابی می کنند و آن زن می بیند که مجسمه های کلیسا نیز چشم هایشان بسته شده و شاید ساراماگو می خواهد بگوید : مردمی که چشم از معنویت بسته اند ، معنویت و مقدسات نیز از آن ها چشم می بندند و به این نتیجه راهنمایی می کند که ادیان بهترین راه های آسمانی به سوی معنویت هستند و با برخورداری از عرفان که به منزلهی قلب برای هر دین است می توانند انسان ها را از خواب بیدار و از کوری نجات بخشند . قرن ها پیش از ژوزه ساراماگو ، شخصیتی چون شهاب الدین سهروردی ، شهید عرفان و نور به همین تمثیل پرداخته و رسالت خود را بینا سازی قرار داده و درعرفان سفیدی و نور و بینایی از کهن ترین مفاهیم ملموس و آشنا هستند .
نور در نظریهی کوانتوم ذره یی موجی ست یعنی هست و نیست می باشد و هر ذره یی از نور هر لحظه در حال خلع و لبس است ، همه ی موجودات نیزهمین خاصیت را دارند از یک طرف نور و سفید هستند که با چشم سفید بین یعنی از دیدگاه عارفانه و کل بینانه همه چیز و همه چیز هستند و از دیگاه جزئی فقط یک چیز خاص می باشند . در عرفان باید چشم سر ، کور و بسته شود تا چشم سرو کلی نگر بینا گردد تا چشم ظاهر بسته نشود ، چشم باطن باز نمی شود . برگرفته و تنظیم شده از فصل نو- نزهت شهرکی