زوج این نمایش، شبی از فصل تابستان را در هتل می گذرانند. حرف می زنند، ساعتها و ساعتها، بی حادثه، بی نزدیکی. نیمه ی اول این شب به مجادله و مشاجره می گذرد، نیمه ی دوم اما این طور نیست، حال و هوای هردوشان عوض می شود، احوالاتی در نهایتِ افسرده دلی، برای عشقِ از دست شده. نمایشنامه ی لاموزیکا را بیست سال پیش برای تلویزیون انگلستان نوشتم، حالا در اینجا پرده ی دوم را به آن اضافه می کنم، با این عنوان: لاموزیکای دوم (لاموزیکا روایت دوم). برای این که از این پس هر دو پرده یکجا و کنار هم باشند، عنوان لاموزیکای دوم را انتخاب کردم. آدمهای نمایش، همان آدمهای لاموزیکای نسخه ی نخست هستند، ماجرا هم عیناً در همان شهر اِورُ می گذرد، در همان هتل. البته این بار لحظۀ وداع نیمه شب نیست، بعد از نیمه شب هم باز گفتگوشان ادامه دارد، تا صبح. شبِ آخر دیدارشان به تدریج که طی می شود امیدشان هم کمتر می شود. شروع روز، پایان اجتناب ناپذیر ماجراست، پیش از برآمدن آفتاب، آخرین لحظه ها، آخرین ساعت، و این همیشه دهشتناک است، همیشه. دقیقاً بیست سال بین لاموزیکا و لاموزیکای دوم زمان گذشته است. برای این پرده ی دوم ،بیست سال شوق به دل داشتم. صدای شکسته ی پرده ی دوم بیست سال توی گوشم بود، صدایِ بی طنین شده از خستگیِ شبِ بی خوابی. نکته ی آخر این که این دو همیشه در حال و هوای ایام دلباختگیِ جوانی اند؛ و هراسان. باری، گاهی آدم موفق می شود چیزی بنویسد.
م.د