میان آنچه در تاریخ آمده است و آنچه در ادبیات داستانی خلق می شود فاصله ای عمیق است. همچنین که بین واقعیت و شهود پلی میان حقیقت و واقعیت است. بار باران از منظر شهودی به زندگی گوهرشاد بیگم عروس تیموری پرداخته است. گوهر شاد بیگم و شاهرخ پس از مرگ تیمور به سوی سرزمین هرات حرکت می کنند تا جا پای تیمور نور جهانگشای بگذارند و بخشی از سرزمین او را به نام تیمور پادشاهی کنند. تیمور در راه چین و ماچین در سودای فتح سرزمین تازه و توبه خویش جان می دهد. تیمور در پندار این که مسلمانان بسیاری را کشته است و خدای مسلمانان با او قهر کرده است، می خواهد در کشتاری تازه از کفار بازگشت خود را به سوی خداوند بنا کند، اما مرگ او این فرصت جهانگشایی را از او می گیرد. از سوی دیگر گوهرشاد و شاهرخ در راه رسیدن به طوس با مادر بیمار گوهرشاد روبرو می شوند. آنها می شنوند که در طوس سلطانی به نام رضا (ع) شفای عرب و عجم، ترک و تاتار را با بهای شکستن دل می دهد. گوهرشاد عهد می بندد در صورت بهبود مادرش خانه ای در کنار بارگاه سلطانی رضا بسازد. مادر بهبود می یابد و گوهرشاد به عهد خویش پافشاری می کند. قوام الدین شیرازی معماری حاذق بر کار گمارده می شود. اما پیرزنی حاضر نیست که تکه زمین خود را به گوهرشاد بفروشد. پریزاد خادمه گوهرشاد و از سوی دیگر پسران گوهرشادبیگم بایسنقرمیرزا و ابراهیم میرزا شولای سلطانی پدر را به دور انداخته اند و هر کدام چون گوهرشاد در بین فضیلت و خدمت، خدمت به سلطان را تا ماندن در امیری تیموری ترجیح می دهند. شاهرخ که در میان قوم تیموری دشمنان بسیار دارد در حرم سلطانی رضا به خون می نشیند و نوادگان تیموری قصد جان او را می کنند. شاهرخ از مهلکه ترور خویش با دعای همسر و فرزندان جان سالم به در می برد. قوام الدین شیرازی بنای مسجد گوهرشاد را به اتمام می رساند اما او دچار چالشی عظیم است زیرا می داند در آینده نامی از او در این مسجد باقی نخواهد ماند. همچنان که گوهرشاد دریافته است در فضیلتی که یافته از میان فرزندان خود جانشینی برای قوم تیموری باقی نخواهد گذاشت. در آفتاب افتتاح مسجد همه قهرمانان گویی کبوترانی شده اند که در بام مسجد گوهر شاد سلطانی به نام رضا (ع) را طواف می کنند.