خمین دچار خشکسالی است. عده ای از اهالی، گرد آمده اند به باران خواهی. روح الله به دنیا می آید. در گوش راست و چپش اذان و اقامه می گویند. باران می بارد. هاجر، مادر روح الله مجبور است دو فرزند شیرخوار خود را سیراب کند، که شیرش کفاف نمی دهد. قرار می شود خاورخانم به روح الله شیر بدهد. خاورخانم، تازگی ها فرزند نوزادش را از دست داده است. در مراسم ولیمه ی روح الله، صدای شلیک چند گلوله شنیده می شود. دار و دسته ی رجبعلی زمین زراعی کربلایی محمود را به آتش کشیده اند. خاورخانم به همراه همسرش، کربلایی میرزا در پی مهاجمین روانه می شوند.آقا مصطفی، جبران خسارت کربلایی محمود را به عهده می گیرد. روح الله هفت ساله، تصاویر شهر فرنگی را از دریچه ی جعبه نمایش می بیند و از عمو شهر فرنگی، عکس دریا را طلب می کند. روح الله از دست استاد سلمانی که ماشین اصلاحش کُند است و مو هایش را می کشد، می گریزد. هرچه می گردند او را نمی یابند. پس از رفتن استاد سلمانی، روح الله را خفته در خمره ای خالی می یابند. روح الله در خواب ، رؤیای دریا می بیند. در بوته زاری سرسبز چند کودک، دام نهاده اند برای صید کبوتر. روح الله بساطشان را به هم می زند؛ اما در این گیرو دار، کبوتری زخمی می شود. کودکان برای تصاحب کبوتر با روح الله درگیر می شوند؛ با دخالت خدامراد، روح الله موفق می شود کبوتر را برای تیمار به خانه ببرد . خدامراد که شاگرد سید جمال کوزه گر است، به همراه روح الله به کارگاه سید جمال می روند. روح الله با سید جمال نیز از دریا سخن می گوید. خورشید، که پدر ندارد و با مادر نابینای خود زندگی می کند، برای خانه ی بختش خشت بر خشت می گذارد. او قرار است همسر خدا مراد شود. روح الله به خورشید کمک می کند. خورشید هنوز جهاز ندارد. روح الله این موضوع را با مادرش درمیان می گذارد. عروسی خورشید است. جهازِ خورشید را مادر روح الله فراهم کرده است. روح الله با ظرفی میوه به دیدار سید جمال می رود. او در عروسی شرکت نکرده است. سید جمال، در کارگاهِ خود، لباس تعزیه ( حُر خوان) پوشیده و آماده ی دیدار با آدم های خان است. قرار است به آنها بگوید قصد ندارد کاشی تمثال خان را که قبلا به او سفارش داده اند، بسازد. آدم های خان، سیدجمال را تا پای مرگ می زنند. سپس او را به حال خود می گذارند و می روند. همه ی اینها زیر نگاه روح الله اتفاق می افتد. روح الله، خاور خانم، خدا مراد و کربلایی میرزا را خبر می کند. اما آن ها زمانی به کارگاه می رسند که آدم های خان رفته اند. پس از چند روز، جسد بی جان سید جمال را از رودخانه بیرون می آورند. روح الله ۱۳-۱۴ ساله به همراه چند نوجوان دیگر مشغول مسابقه اند. جایزه ی مسابقه، یک ماهی سرخ و زیباست. روح الله قصد دارد مسابقه را ببرد و ماهی را در برکه بیاندازد. چند بنا مشغول مرمت قلعه و باروی نگهبانی خانه هستند. آن ها در باره ی شروع جنگ و ورود قشون روس و انگلیس به خمین صحبت می کنند. روح الله به زیر زمین خانه می رود و اسلحه اش را آماده می کند. مادر با دیدن اسلحه در دست پسرش، به یاد شهادت همسرش(آقا مصطفی)می افتد روح الله در سنگرهای اطراف شهر خمین، پاسداری می دهد جنگ تمام شده است. بیماری وبا به خمین، حمله می کند. روح الله به همراه دیکران به وبازدگان کمک می کند. هاجر خانم بیمار می شود و جان می سپارد. روح الله تنها و محزون، تمامی فانوس های خانه را روشن می کند و آن ها را بر معابر و گذرگاه های خمین می آویزد. خمین در نور فانوس ها سو سو می زند. روح الله ناگهان خود را در ساحل دریا می بیند. آخرین فانوس را به درخت رؤیاهایش که در ساحل قد بر افراشته است می آویزد. دریا می درخشد؛ همچون قطره ای شبنم بر گونه ی یک سیب. فیلمنامه روح ریحانی، اول بار، تحت عنوان روح الله، پسر ایران در سال ۱۳۷۸ نوشته شد و در سال ۱۳۸۸ پس از باز نویسی به روح ریحانی تغییر نام داد.