سبد خرید شما خالی است.
لیا می گوید: ( بکشش ، بلدید که.) می گویم: ( ماریا را؟ آن هم حالا) باخشم نگاهم می کند. می گوید: (شاید هم ماریا را. فقط یک گزلیک دسته استخوانی می خواهد و یک چمدان و البته قبلش هم یک پیاله شراب چند ساله مسموم، هدیه عمو یا چه می دانم کی.)