نویسنده که معتقد است بدون خودشناسی نمی توان خود را دوست داشت، در ابتدا سعی میکند اجزا و بخش های وجود انسانی را از یکدیگر تفکیک نموده و سپس به شناخت هر بخش منفک شده بپردازد. سپس با درک علل پیدایش و کارکردهای پیشین آن بخش به درک درستی از ان رسیده و ضمن پذیرش هر یک از آنها به آن بخش وجود خود عشق بورزد و در نهایت با حضور یک ناخدایی که کشتی وجود را راهبری می کند ( و نه ریاست) به ساحل دوست داشتن خود برسد.
برخی از بخش های وجود که در طی داستان مطرح می شوند عبارتند از: بخشی از ما که احساس گناه می کند و از کرده های خود پشیمان است، بخشی از ما که طالب تعریف و تمجید است، بخشی از ما که طالب موفقیت و پیروزی است، بخشی از ما که کله خر و بیش از حد شجاع است، بخشی از ما که نگران است، بخشی از ما که به دنبال شادی و شیطنت و هیجان زندگی است، بخشی از ما که درویش مسلک است و ....