... خیلی خُب... برای ما، که پدر و مادر گرترود هستیم، خیلی دردآور است. چه قبل از انتخابات باشد چه بعد از آن. ما عادت نداریم با کسی که مدارک شناسایی درجه یک ندارد ارتباط برقرار کنیم... حالا مجبوریم دیدن تردیدهای دامادمان را هم تحمل کنیم. سوءتفاهم نشود؛ به نظر من برای این که یک مدرک، درجه یک شود، نه تنها باید حقیقتاً این طور باشد، بلکه همه ی مردم هم باید به طور کلی قبولش داشته باشند... دومین کاری که امروز کردم باز کردن نامه هایم بود. بین آن ها چندتایی نامه بود از دوستانی که ما برای جشنی که در فکر برگزاری اش هستیم، دعوتشان کردیم... یعنی اگر بیماری برادرتان یک دفعه بدتر نشود. کمتر از ده تا از آن ها دعوت ما را رد کرده اند، بیشترشان بهانه تراشیدند و چندتایشان هم یک خرده دلایل درست و حسابی آوردند؛ ولی یکی از آنها رک و پوست کنده بود، و نامه اش هم این جا پیش من است. [نامه را از جیبش درمی آورد] برای تو نگهش داشتم. از طرف دوست قدیمی پدرم است، آقای اسقف. عینکم پیشم نیست، و گم کردن عینکم نشان می دهد که چه حالی دارم. فکر نمی کنم من چنین کاری را... بیا، خودت بخوان! بلند بخوان اش!...