کریگ شوارتز عروسک گردانی ناموفق و بی کار است که حتی در زندگی زناشویی اش هم درمانده است. او بالاخره موفق می شود در شرکت لستر در طبقه هفت و نیم ساختمانی در نیویورک کاری پیدا کند. در این بین متوجه می شود که عاشق همکارش مکسین شده است، که به عشق او پاسخ نمی دهد. کریگ در پس یکی از کمدهای محل کارش دالانی پیدا می کند که با وارد شدن به آن خودش را در ذهن جان هوراشیو مالکوویچ بازیگر می یابد. با هر بار وارد شدن به آن دالان می تواند پانزده دقیقه شاهد و ناظر بر عملی باشد که مالکوویچ انجام می دهد. زمانی که دالان را به ماکسین نشان می دهد، هر دو تصمیم می گیرند به دیگران اجازه دهند تا به ازای دویست دلار پانزده دقیقه جان مالکوویچ باشند... جان مالکوویچ بودن متنی غریب است که در آن عشق و فلسفه و خیال و آیین به شکلی سیال در هم تنیده شده اند و مخاطب را با خود تا آن سوی ادراک های ناشناخته وهمی سوق می دهند و هر آن این دغدغه و وسوسه در ذهن خواننده ی همدل جرقه می زند که اگر روزی ما نیز در ماورای طبقه هفت و نیم به دریچه ی لجنی برخوردیم ، بر اساس امیال غریب خود ، تن به تجربه ای هولناک خواهیم زد و یا سلامت جویانه از این ریسک هیجان آور دوری خواهیم گزید؟