سبد خرید شما خالی است.
بدترین زمان ممکن بود، بدترین زمان ممکن. آه، دوباره شروع شد این اتفاقی است که برای همه چیز رخ می دهد، همه چیز تجزیه می شود، همیشه و در همه حال؛ این بخشی از طبیعت است. پیرمرد کنار ساحل می رود تا دستی به آب بزند. شبیه توپ فوتبال بی بادی است که روکشش پاره شده؛ توپی با روکشی چرمی که صد سال پیش، مردم به آن لگد می زدند. دریا خشن شده، باد پیراهن پیرمرد را از پشت سرش بالا می کشد.
پیرمرد سرش را که شدیداً درد می کند به سختی روی گردن تکان می دهد، بهتر است دیگر آن را ثابت نگه دارد. کلمه ها توی سرش مثل روزی که به دنیا آمده، برهنه هستند. این ها چیست توی دهانش؟ سنگریزه؟ ماسه است. ماسه ها توی دهان و زیر زبانش رفته اند، می تواند آن ها را حس کند. وقتی دندان هایش را روی هم می فشارد، می تواند صدای ساییده شدن شان را بشنود.