آنا با صدای بلند می خندد.
– در هر صورت، داستانت واقعاً درباره چی بود؟
– درباره دختری که بعد از بیست سال خوابیدن در سال ۲۰۰۰ بیدار می شه. نکته اینجاست. در سال ۲۰۰۰ تقریبا همه چیز مثل حالاست، جز یک موضوع. زمانی که دختر تلاش می کنه کلمات رو بخونه انگار همه کلمه ها برعکس چاپ شدن. بیدار می شه، به آشپزخونه میره و یک بسته غلات صبحانه برمی داره که دقیقاً شبیه بسته های برشتوک امروزیه؛ اما نوشته ها برعکس هستن. بعد تلاش می کنه، روزنامه بخونه. بازم نمی تونه. تمام کلمه ها برعکس چاپ شدن. عصبی می شه و فکر می کنه داره عقلش رو از دست می ده. نسخه قدیمی کتاب مورد علاقه ش رو از قفسه برمی داره. کتاب میانجی اثر آل پی هارتلی. بیست سال پیش یعنی الان اون رو خونده بود. کتاب رو باز می کنه. همه کلمه هاش سر جای خودشون هستن نه برعکس، با خیال راحت نفس عمیقی می کشه. از خونه بیرون و به داخل شهر میره. نوشته جلوی اتوبوس برعکسه. اسم تمام فروشگاه ها برعکس هستن. به نظر بقیه عجیب و غریب نیست. مشکوک می شه. عمداً به کتابفروشی میره که همیشه بیست سال پیش، سال۱۹۸۰ می رفت و نسخه جدیدی از همون کتاب میانجی رو از قفسه برمی داره. مطمئناً عنوان روی جلد برعکسه. خلاصه ای از داستان که در پشت جلد نوشته می شه هم برعکسه. کتاب رو باز می کنه، همه صفحه ها برعکس بودن. حالا نصف روز گذشته و تا وقت ناهار اون دیگه به برعکس بودن کلمه ها عادت می کنه. مغزش اون ها رو پردازش می کنه. در آخر داستان دیگه حتی متوجه برعکس بودن کلمه ها هم نمی شه.