کریستوا در «هانا آرنت زندگی یک روایت است» که به زبانی موجز و گاه پیچیده نوشته شده، آرنت را متفکری معرفی می کند که به قصد یافتن امیدی برای زندگی، شرایط و وضعیت بشر را در جهان امروز توصیف می کند. آرنت به عنوان یکی از مهم ترین اندیشمندان قرن بیستم که با آثاری چون «توتالیتاریسم»، «انقلاب» و «خشونت» در ایران شناخته شده، می گوید به حلقه فیلسوفان تعلق ندارد و حوزه کاری اش «تئوری سیاسی» است. از منظر وی، «یک تنش جدی بین فلسفه و سیاست وجود دارد. فیلسوف مانند هر کس دیگری، در ارتباط با طبیعت می تواند عینی نگر باشد و زمانی که درباره آنچه می اندیشد حرف می زند از طرف تمام نوع بشر حرف می زند. اما او نمی تواند در مقوله سیاست عینی نگر یا بی طرف باشد. از زمان افلاطون به بعد چنین چیزی محال است!» همین تنش میان فلسفه و سیاست است که از دیدگاه وی باعث شده تا غالب فیلسوفان (به استثنای کانت) نوعی خصومت با سیاست داشته باشند. آرنت با همین تحلیل و ارزیابی، تأکید دارد نمی خواهد در این خصومت «شریک» باشد و به تعبیری که خود به کار می برد، «می خواهم با چشمانی به سیاست بنگرم که فلسفه آن را تیره و تار نکرده باشد».
هر یک از پنج فصل کتاب که عمدتا به ایده کلی روایت اختصاص دارد، گویای حرکتی پیوسته و مملوس در مفاهیم آرنتی اند؛ از روایت به مثابه امری شخصی که در اینجا در مورد زندگی خود آرنت و نسبت هایش با دیگران و حتی هویت یهودی او مصداق می یابد گرفته، تا روایت به عنوان مفهومی قابل دفاع که می توان آن را برای گریز از قانون مرگ به «عمل» درآورد. در واقع، این اثر آرنت را به عنوان فیلسوفی می شناساند که با انگیزه «عشق به جهان» در پی تحقق بخشیدن به روند زندگی و گریز از«عدم تعلق» است.