داشتن آرزوی اندک و بیم بسیار، حال ناخوشایندی است و به طور معمول، شاهان چنین حالی دارند و در عین در اوج بودن، در طلب آمال خویش اند و این باعث بیماری بیشتر ذهن آن ها می شود و نمودهای فراوان آن، مخاطرات و شبهه هایی است که ذهنشان را مکدر می سازد. این نیز یکی از تأثیراتی است که اسکریپچر از آن سخن می گوید؛ اینکه قلب شاهان نفوذناپذیر است. حسادت بسیار و نبود آرزویی خاص، که باقی آرزوها را به نظم آورد و مرتب سازد، قلب هر فردی را دور از دسترس و بیمار می سازد. از این رو شاهان، اغلب برای خود آرزو می تراشند و قلب خویش را معطوف بازیچه ها می سازند. گاهی معطوف یک بنا، گاهی معطوف یک دستور، زمانی پیشی گرفتن از کسی و زمانی تعالی در یک هنر یا یک شاهکار- مانند نرون در نواختن چنگ، دومیتیان در چیره دستی در تیراندازی، کومودودس در شمشیر بازی و کاراکالا در ارابه رانی و شبیه آن. این برای کسانی که از قاعده ی آن آگاهی ندارند قابل باور نیست؛ ذهن بشر بیشتر با منفعت بردن از چیزهای کوچک شاداب و تازه می گردد تا تکیه زدن بر جایگاهی بزرگ. شاهد بوده ایم که شاهانی که در سال های نخست، فاتحانی خوش اقبال بوده اند بدین علت که امکان پیشرفت جاودان وجود ندارد و بایستی مانع و سدی برای اقبال آن ها موجود باشد؛ در سال های پایانی به خرافه و اوهام روی می آوردند؛ زیرا آن کس که به پیشرفت خو کرده و به مانعی برخورد می کند از مطلوب خویش جدا می افتد و دیگر، آن کس که بود، نیست. حال، به خلق و خوی راستین فرمانروایان می پردازیم که نادر است و کنترل آن دشوار، زیرا خلق خوب و بد هر دو آمیزه ای از تضادهاست. اما آمیختن تضادها یک چیز است و تعامل آن ها چیزی دیگر.