داستان شرح اشتیاق جوانی رویا پرور است که تنهاست و تشنه ی گفت و گو با هم نفسی. به قدری سرگشته است و با حرمان دست به گریبان که بینوا در دیوارها و در و پنجره ی خانه های شهر دوست می جوید و با آن ها راز دل می گوید. او در پترزبورگ به دنبال گمشده ای که با او هم زبانی کند به هر سو پرسه می زند تا عاقبت در کنار کانال با دختری گریان که او نیز عاشقی شیدا و تنهاست آشنا می شود "کتاب ساده و روان و در عین حال درگیر کننده ایه . خیلی کوتاهه و شاید یک ساعته بشه خوند . ولی کتابی نیست که زود از یاد بره ." بخش هایی از متن کتاب: * و شاید تقدیرش چنین بود که لحظه ای از عمرش را با تو همدل باشد ... *خدای من، یک دقیقه ی تمام شادکامی ! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟ *وای که آدم های خوشبخت گاهی چه غیرقابل تحمل اند ! *عشق در دل می جوشد و آدم می خواهد که هر چه در دل دارد در دل دیگری خالی کند . می خواهد همه شادمان باشند ، همه بخندند و این شادی بسیار مسری است . *تنها ماندن سخت محزون خواهد بود . محزون است که حتی کاری نکرده باشی که افسوسش را بخوری ، هیچ ، هیچ ، هیچ . زیرا آنچه بر باد رفته چیزی نبوده است . هیچ ، یک هیچ احمقانه و بی معنی . همه خواب بوده است .