سبد خرید شما خالی است.
چند روز بیشتر به تولد آمارا نمانده و او فقط یک هدیه از پدر و مادرش می خواهد؛ به هارلم نیویورک برود و خانواده ی پدری و خانه ی کودکی او را ببیند.
ولی نیویورک با تصویری که آمارا در ذهنش ساخته خیلی فرق دارد. خیابان های نیویورک پررفت و آمدند، مترو پیچ درپیچ و گیج کننده است و پیاده روها باریک اند. پدرش هم آن قدر سرگرم کار است که نمی تواند کن ارش باشد.
آمارا باز هم دست از پرس و جو برنمی دارد، جست و جومی کند و چیزهای بیشتری درباره ی هارلم، پدرش و گذشته ی خانواده اش یاد می گیرد و می داند خیلی چیزهاست که او را با خانواده اش، گذشته اش و همچنین پدرش پیوند می دهد.