سبد خرید شما خالی است.
جهانی را تصور کنید که در آن نمی توانید خورشید یا ستاره ها را ببینید. دنیایی که گرد و غبار روی همه چیز را پوشانده و باعث ناراحتی، عصبانیت و خشونت آدم ها شده و اگر بیش از حد آن را تنفس کنی غبار را زیاد تنفس کنی، وزنش روی شانه هایت سنگینی می کند و توانت را می گیرد. جهانی که در آن مجاز به آواز خواندن نیستید؛ جهانی که پیرترها زمانی را به یاد می آورند که ستاره ها، نور، اسب های پرنده و خوشبختی وجود داشت. حالا از آسمان فقط غبار مانده. درخت های بلند پر از حباب غباری شده اند و تنها نوری که داریم از آتشی می آید که همیشه توی اجاق ترق تروق می کند. ولی من فکر می کنم از عشقی که به یکدیگر می ورزیم هم نور می تابد. می دانم همین که پیش خانواده ام برمی گردم، احساس گرما می کنم.