سبد خرید شما خالی است.
تنها چیزی که تایلور درباره دستگیر شدن در بازار شبانه به یاد می آورد، دیدن تا را، دوقلوی شیطانی اش بود. چند ثانیه ی اول فکر کرد که دارد به انعکاس خودش در آینه نگاه می کند تا این که تارا چشم هایش را باریک کرد و وحشتی فلج کننده، طوری تایلور را در بر گرفت که روی زمین افتاد. بعد شخصی بسیار قدرتمند، کسی که تایلور فقط لباس مشکی بدون آستینش را دید، یک تکه پارچه مقابل بینی و دهانش گرفت. وقتی بیدار شد، کف زمین یک سلول سیمانی کم نور افتاده بود، لباس های دیگری به تن داشت و سرش ذق ذق می کرد یک رزیت روی بدنش بود، ولی به نظر نمی رسید که …..