در آستانه قرن بیست و یکم میلادی مقاله ای در مجله مشهور «روان شناسی آمریکایی» توسط رئیس وقت انجمن روان شناسی آمریکا، پروفسور مارتین سلیگمن و همکارش دکتر میهالی چیکسنت میهالی منتشر شد که سرآغاز نهضتی نوین در علم روان شناسی محسوب می شود. در این مقاله سلیگمن و چیکسنت میهالی، بر اساس ایدئولوژی آزادی انسانی یا لیبرال اومانیسم این باور را مطرح کردند که روان شناسی و به خصوص شاخه بالینی این رشته، همواره بر ابعاد منفی و نامطلوب بشر تاکید ورزیده و حال زمان آن فرا رسیده تا روان شناسان عواملی که باعث رشد و بالندگی و نیک زیستی انسان می شود را مورد بررسی قرار دهند.
منتقدین بر این باورند که روان شناسان مثبت بهتر است به رکن اصلی نهضت مثبت گرایی، یعتی تاکید بر شواهد علمی، وفادارتر باقی بمانند و مهم تر این که تا این حد بر ایده ئولوژی مثبت گرایی و مثبت نگری تعصب نداشته باشند و رابطه ظریف ولی پیچیده جنبه های منفی زندگی مثل رویدادهای دردناک بیماری و رشد و تکامل انسان را نادیده نگیرند.
همان گونه که نویسندگان کتاب «موج دوم در روان شناسی مثبت» در مقدمه کتاب نگاشته اند، انتقاداتی که از نهضت روان شناسی مثبت وارد می شد باعث شد تا دانشمندان با جسارت بسیار این نقص روان شناسی مثبت را برملا کنند و با تاکید بر بررسی علمی «جنبه های تاریک» زندگی، تصویری واقع بینانه از نیک زیستی انسان ارائه نمایند.