ما، هر دو، پدربزرگ را خیلی دوست داشتیم و هنوز هم، شاید، داشته باشیم. صرف نظر از اینکه بورخس، گاهی، به جای «پدربزرگ»، «نوه ی خوب ما» را به کار می برد و من نمی فهمم چگونه ممکن است یک نفر، به تنهایی، نوه ی دو برادر باشد؛ و تا به حال هم فرصت نکرده ام در این باره، جدا از او سوآل کنم، و شاید هم قدری خجالت می کشم...
اگر می گویم «ما، هر دو، پدربزرگ را خیلی دوست داشتیم» و روی «هر دو» تأکید می کنم، صرفا به خاطر این است که روشن شود هرگز پای هاکسلی در میان نبوده است، و ادعاهای او در باب علاقه ی بی حسابش به پدربزرگ، و مصاحبه هایش در این زمینه که همیشه در اندیشه ی سلامت پدربزرگ بوده و هر چه می توانسته کرده تا پدربزرگ گرفتار آن تکثیر تأسف انگیز نشود، و راه هایی که پیشنهاد می کرده خیلی انسانی تر از راه های من و بورخس بوده، تماما دروغ محض است. اینکه هاکسلی در آخرین مصاحبه اش گفته: امروز دیگر، این اعتقاد قطعی من است که علم می تواند آینده ی انسان را به گند نکشد و آنچه در «علم، خالق مرگ مفاجات» گفته ام را نباید حرف آخر تلقی کرد، به نظر من، و چه بسا برادر نازنین من، بورخس، یک عوام فریبی و کلاه برداری شبه علمی ست نه چیزی بیشتر، و هیچ هدفی در خود ندارد جز اینکه اسم هاکسلی را، به هر قیمت، کنار نام من و بورخس قرار بدهد. اینکه هاکسلی، باز هم، گفته است که دست از نظریه ی «خیکچه های پرورش انسان سترون» برداشته و زایمان بدون درد اما طبیعی را امری کاملا ممکن و منطقی دانسته، به نظر من، و چه بسا بورخس، آخرین دست و پا زدن های یک نویسنده ی غیر علمی اندیش است که بیش از پنجاه سال خود را «ناظری غمخوار بر حرکت غم انگیز علم» قلمداد کرده، و حال متوجه شده که علم، تنها و تنها، خیکچه های پرورش انسان سترون نیست، و شاید که اصولا این خیکچه ها جایی در روند گسترش «علم زیست» و «حضور متعادل جمعیت در کره ی زمین» نداشته باشد.