روان شناسی کنش گرا که در واکنش به مکتب ساخت گرایی به وجود آمد، در اواخر قرن نوزدهم به همت ویلیام جیمز فیزیولوژیست دانشگاه هاروارد آمریکا پایه ریزی شد. جیمز به مطالعه روابط تجربه آگاه و رفتار علاقه مند بود. کنش گرایی بر جنبه کارکردی و عملی فرایندهای ذهنی متمرکز بود. همچنین در کنشگرایی تجربه و نقش آن در تعامل مؤثر فرد با محیط اطراف خود بررسی می شد. فرضیه بنیادی این دیدگاه از نظریه تکاملی چارلز داروین گرفته شد. به نظر کنش گرایان، ویژگی های جسمی انسان (ریخت) و فیزیولوژی؛ مثلا قرار گرفتن انگشت شست در مقابل انگشتان دیگر به این سبب، از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است که سازگاری او با محیط و مبارزه برای بقا را ممکن می سازد. بنابراین در مورد تکامل آگاهی نیز باید چنین باشد؛ زیرا امکان سازگاری و بقای نوع را فراهم کند. بنابراین کنش گرایان به مطالعه نقش کارکردی یا سازگاری فرایندهای ذهنی علاقه مندند. با آنکه آنان به استفاده از شیوه درون نگری ادامه داده اند، به ویژه از طریق جمع آوری اطلاعات درباره رفتار انسان و حیوان توانسته اند به گسترش حوزه شناخت در روانشناسی کمک کنند.