آن دسته از نظریه پردازان سازمان که از طرفداران دیدگاه بنیادگرا - مارکسیسم هستند، در این مورد اتفاق نظر دارند که مدیران آگاهانه منطقی هستند ولی منطق مزبور به گونهای است که منافع آنان را تأمین میکند. باور همگان بر این است که مدیران پایه تصمیمات خود را بر این اساس میگذارند که بتوانند خود را در طبقه سرمایه دار نگه دارند و قدرت و منابع را به نفع خود حفظ نمایند. تصمیماتی را که مدیران میگیرند، در جهت کارایی و بهره وری سازمانی نیست، بلکه در جهت تثبیت، تقویت و تأیید مقام موقعیت و جایگاه خودشان میباشد. بنابراین به کارکنان و اعضای سازمان کارهای کوچک و کم اهمیت واگذار میشود نه از آن جهت که هدف افزایش محصول و بازدهی است، بلکه بدان سبب که برای کارگران مهارتزدایی میکند و مانع از این میشود که آنان ادعای بیشتری نسبت به سازمان پیدا کنند. دیدگاه بنیادگرا - مارکسیسم با ارزشهای اصل برابری و مساوات منافات دارد و حقوق مدیر عامل یا رئیس کل سازمان گاهی تا دویست برابر حقوق یک کارمند میرسد و چنین وضعی باعث میشود که اصولا مسألۀ مشروعیت بحث مزبور منتفی گردد. دومین جنبۀ دیدگاه فوق، براین باور قرار دارد که وضع موجود سازمان در حال تغییر میباشد. هدف تئوری سازمان این است که اعضا را از استثمار اختناق و از خود بیگانگی برهاند. دیدگاه بنیادگرا - مارکسیسم بر پایه این باور قرار گرفته است که تئوری سازمان باید دید سیاسی داشته باشد.