ولتر، وقتی که می خواهد مسخره بازی ها و عیب های جامعه ی روزگارش را به صورت تازه ای نشان دهد، این ها را از چشم و دید فرز و تازه ی یک آدم زیرک یا یک وحشی به ما می نمایاند. به این ترتیب نقطه نظری که به کار می برد، نقطه نظر آدمی است که با دنیایی که وصف می کند، بیگانه است. نقطه نظر شاهدی است که بیرون از مجموعه ای که ترسیم می کنند، ایستاده است. لطف داستان از شگفت زدگی های این شاهد به وجود می آید که هم ساده لوح است و هم تیزبین و همچنین از آشنا شدن با چیزهایی که برای ما خوانندگان عادی است و برای او بهت آور. ما ناگهان متوجه می شویم که اخلاق و روحیاتمان، برای کسی که با دیدی تازه و نا آشنا به آنها نگاه کند، مغشوش و بی منطق به نظر می آیند. همه ی قصه های فلسفی قرن هجدهم و همه ی قصه های پیشگویانه ی نوین، مانند داستان های علمی - تخیلی ، که اصل و نسب شان به قصه ی میکرومگاهی معروف ولتر می رسند، از این شگرد طنز و انتقاد استفاده کرده اند. یک شگرد معکوس دیگری هم وجود دارد که در آن قصه گو شاهدی نیست که از بیرون صحنه را تماشا می کند، بلکه کسی است که خود جزء قصه است و جز آن چیز دیگری نمی شناسد.
آنچه برای او آشنا و عادی و طبیعی است، برای ما خوانندگان غیر عادی و یا حتی کج و کوله و بی قواره جلوه می کند. اما مشکل اینجا است که گوینده ی قصه با مجموعه هایی که وصف می کند، آشنا و سازگار است.