سبد خرید شما خالی است.
هر آنچه او توصیف می کرد، همچون تابلوهایی کامل و استادانه، در ذهنم می ماند. سخن آن شب ما سخنی شگفت بود؛ با حرف زدن درباره ی چین و زبان چینی آغاز کردیم که بتی تازه آموختن آن را آغاز کرده بود. به زودی به شمال آفریقا رسیدیم، به صحرا و به میان مردمی رفتیم که من تا آن دم هرگز خبری از آنان نشنیده بودم و به ناگاه بتی تنهای تنها شد، در کنار رودخانه ای راه می رفت و نور متراکم بود و من تا آن جا که در توانم بود در آفتابی کور کننده به دنبالش می رفتم اما او را گم کردم و خود را در حال پرسه زدن در سرزمینی بیگانه و گوش دادن به زبانی یافتم که هرگز تا آن لحظه نشنیده بودم.