امروزه انسان ها در جامعه پیچیده ای زندگی می کنند که از انواع سازمان ها تشکیل شده است. بنابراین زندگی آنان به مدیریت اثربخش در گستره ای از سازمان های تجاری، دانشگاه ها، ارگان های دولتی و بسیاری دیگر از انواع سازمان ها بستگی دارد. در میان مسئولیت های فراوان مدیران، رعایت جنبه اخلاقی و ارزشی تصمیم های شان درباره هدف های سازمان و به کارگیری منابع برای دستیابی به آن اهداف جایگاهی ویژه دارد.
از سوی دیگر، اثربخشی مدیران به توان آنان در انجام وظیفه در محیط هایی خاص بستگی دارد که سازمان نامیده می شود. هر چند این محیط های کاری می توانند ویژگی های مشترک فراوانی داشته باشند، اما از نظر هدف، اندازه، ساختار، پیچیدگی و جو روان شناختی متفاوت هستند. ممکن است مدیری که در منصب معاونت نیروی انسانی در یک سازمان کاملا احساس راحتی می کند، در سازمان دیگر احساس خوبی نداشته باشد.
مدیران به گونه ای هم زمان با سازمان های رسمی و غیررسمی کار می کنند. سازمان رسمی نظامی از فعالیت ها، فراگردها و فناوری های به هم پیوسته است که به طور منطقی ساختار یافته و در آن تلاش های انسان ها برای به دست آوردن هدف های خاص هماهنگ می شود. ساختار منطقی سازمان ها بر اساس عواملی مانند تقسیم کار به بخش های گوناگون، سلسله مراتب اختیارات، خط مشی ها و رویه هایی که برای به دست آوردن هدف های سازمانی طراحی شده اند، پایه گذاری شده است.
در ربع دوم سده کنونی، پژوهشگران و نظریه پردازان سازمان و مدیریت، توجه مدیران را به اهمیت سازمان های سایه ای نامرئی جلب کرده اند که در تمامی سازمان های رسمی موجودند و قدرت نفوذ فوق العاده ای روی اعضای سازمان دارند. سازمان های غیر رسمی گروهی از افرادند که برای دستیابی به نیازهای خود جمع شده اند، نیازهایی که هرگز به طور کامل توسط سازمان رسمی برآورده نخواهد شد. گروه های غیررسمی بخشی از نیازهای اعضای خود مانند تعلق، شناسایی، هویت و حمایت برای انجام کارها را برآورده می سازند و در عین حال قدرت نفوذ شگفت انگیزی بر سازمان های رسمی که خود بخشی از آنها هستند، دارند. اگر هنجارها و هدف های چنین گروه هایی با هدف های سازمان رسمی همسو باشد، پیامد و حاصل نفوذ آنها مثبت خواهد بود، ولی همواره چنین نیست و این نفوذ می تواند آثار منفی نیز داشته باشد.
پژوهش های اولیه به طور عمده در ارتباط با سازمان های غیررسمی در سطح کارکنان صورت گرفته اما به تازگی این تأکید به سطح مدیریت، یعنی جایی که افراد و گروه ها تلاش می کنند مقاصد خود را با بهره گیری از مانورهای سیاسی و قدرت رسمی خود بیشتر تثبیت کنند، نیز کشانده شده است.
از این رو، مطالعه ساخت هایی نظیر نفوذ، قدرت، رفتار سیاسی یا سیاست در سازمان دو واقعیت مهم را برجسته می سازد: 1) سازمان رسمی تنها بخشی از محیط سازمانی است که مدیران در آن کار می کنند؛ ۲) اختیار رسمی به تنهایی شاخص ضعیفی برای تعیین قدرت یک مدیر یا حتی یک کارمند است.
اگرچه مبنای قدرت مدیر اختیار تفویضی است، ولی در ورای آن، قدرت مدیران با عواملی مانند مهارت فنی، مهارت های مدیریتی، توان شکل دهی هم پیمان هایی برای خود و اجتناب از دشمن تراشی (به ویژه دشمنی با افراد متنفذ)، مدیریت برداشت دیگران از خود، قدرت تشویق و ترغیب، و بسیاری از متغیرهای دیگر فردی و سازمانی تعامل پیچیده ای دارد.
اکنون شما را به سفر به دنیای پرچالش، جذاب و اغلب شگفت آور نفوذ، قدرت و سیاست در سازمان دعوت می کنم. امید است از این سفر بهره فراوان حاصل نمایید.
فصل اول: کلیات
فصل دوم: انگیزش
فصل سوم: ارزش ها و نگرش ها
فصل چهارم: ادراک
فصل پنجم: شخصیت
فصل ششم: احساس
فصل هفتم: استرس
فصل هشتم: هوش
فصل نهم: یادگیری و تعدیل رفتار سازمانی
فصل دهم: کارکرد های آشکار و کژکارکرد های پنهان رفتار سازمانی