درسگفتارهایی که در این دو جلد جمع آمده اند یادگار تدریس نابوکف در ولزلی و کرنل اند. چهار درسگفتار هم برای موارد خاص تهیه شده اند. برای راحتی خوانندگان، درسگفتارها را در دو جلد آورده ایم:
نویسندگان بریتانیایی، فرانسوی، و آلمانی؛ نویسندگان روس.
باید این پیشنهاد عملی را از من بپذیرید. ادبیات، ادبیات راستین را نباید چون معجونی یحتمل مفید برای قلب یا مغز، این معده ی روح، فرو بدهید. ادبیات را باید گرفت و ریز ریز کرد، بند از بندش جدا کرد، لهش کرد. بعد می توان رایحه ی تند و دوست داشتنی اش را در کف دست بوئید، می توان آن را جوید و با لذت بر زبان غلتاند؛ و آن وقت و فقط همان وقت می توان طعم کمیابش را، آن گونه که حقیقتاً استحقاق دارد، درک کرد و به این ترتیب است که ذره های خرد و خمیر شده اش در ذهنتان به هم می پیوندند و زیباییِ وحدتی را آشکار می کنند که شما چیزی از خونِ خود به آن داده اید.
شگفتا که این درسگفتارها مقابلمان اند. و هنوز از آنها عطر کلاس درس به مشام می رسد، کار با این گروه، پیوند بسیار خجسته ی چشمه ی صدای من و باغِ گوش های شما بوده است. برخی گشاده، بقیه بسته، بسیاری بس پذیرا، چندتایی صرفاً تزئینی، اما همگی انسانی و آسمانی. در این درسگفتارها تکه های طولانی از آثار را برایمان می خواند. باید لهجه، لذت غرّان و مسری، قدرت تئاتری این سخنران را تخیل کنیم که از سنّت روسیِ اجرای شفاهی مطنطن هم بهره داشت. در جاهای دیگر، زیر و بم صدا، چشمک زدن ها، پوزخند زدن ها، هجوم های هیجان در نثر حضور دارند، نثر گفتاریِ سیالی که بدون تلاشی مشهود، درخشان است و مستعد آنکه به استعاره و جناس بلغزد.
درسگفتارهایی که چنین هشیارانه خود را معرفی می کنند، و تعصب ها و صغری و کبری هایشان را ابداً پنهان نمی کنند، به معرفی بیشتر نیاز ندارند. دهه ی پنجاه، با تأکیدی که بر فضای خصوصی می شد، با نگاه تحقیر آمیزش به مسائل عمومی، حس هنرمندِ منزوی و رها از تعهد، و ایمان نقدنویی اش به اینکه تمامی اطلاعات ضروری در خود اثر جای گرفته است، صحنه ی مساعدتری برای عرضه ی ایده های نابوکف بود تا دهه های بعدی. اما در هر دهه ای که باشد، رویکرد نابوکف به لحاظ گسستی که میان واقعیت و هنر قائل است رادیکال جلوه می کند. حقیقت این است که رمان های بزرگ، قصه های پریان بزرگ اند، و رمان های این مجموعه، قصه های پریانی درخشان هستند. ادبیات آن روزی زاده شد که پسرکی که فریاد می زد گرگ- گرگ آمد و گرگی پشت سرش نبود.