خولیو مندس، نویسنده میان مایه شیلیایی که شاهد کودتای پینوشه بوده و چند روزی هم طعم زندان رژیم کودتا را چشیده، خود را به اسپانیا می رساند تا بنشیند و بر اساس آن تجربه یکتا رمانی بنویسد که گوی سبقت از همه نویسندگان دوره شکوفایی برباید. اما زندگی ملال آور و خفت بار در این تبعید خودخواسته و نیز پریشان ذهنی حاصل از دلبستگی به وطن و مادری محتضر و پسری سرکش و بیگانه با پدر، روز به روز او را از تحقق این رویای پرشکوه دورتر می کند. در این دوزخ بی بار و بر تنها مایه دلخوشی او باغ سبز و خرم همسایه است که از پنجره اتاقش تماشا می کند و آن چه در آن باغ می گذرد یگانه صحنه چشم نواز و خیال انگیز برای این مرد سودایی است. اما این روایت ساده واقع گرایانه از زندگی نویسنده سرخورده و تبعیدی، ناگهان با چرخشی نامنتظر در فصل آخر همه دانسته های خواننده را آماج تردید می کند و شالوده رمان را در هم می ریزید. خوسه دونوسو که استاد بی بدیل کندوکاو در ذهن و روان آدمی است این رمان را عرصه برخورد میان رمان دوره شکوفایی و رمان بعد از شکوفایی کرده است.