سبد خرید شما خالی است.
"از خودم آمدم بیرون، رفتم آن طرف اتاق نشستم به تماشای خودم. هیچ وقت، هیچ وقت، هیچ وقت قیافه ام را این قدر بی ریخت و مضحک ندیده بودم [...] طوری که انگار بغض و قهقهه ای توأمان، بی مهار و در آستانه ی انفجار، پشت لب ها حبس شده باشد ..." (از داستان احلام)
مجموعه ای از شش داستان کوتاه که نوشته های سال 1387 نویسنده را در بر می گیرد و به ترتیب عبارت اند از: گناه و گریز؛ نفس نکشید، نفس بکشید؛ عصرانه؛ احلام؛ مشکل آقای فطانت؛ سلام.