چارلز بوکفسکی(1994ـ1920) از مادری آلمانی و پدری امریکایی ـ لهستانی با نام اصلی هاینریش کارل بوکفسکی در آندرناخ آلمان متولد شد. بعد از سقوط اقتصاد آلمان بعد از جنگ جهانی اول پدر و مادرش به همراه او به امریکا مهاجرت کردند. پدر بوکفسکی بیشتر اوقات بی کار بود ولی هر روز کیف به دست از خانه خارج می شد تا خانواده اش متوجه بی کاری او نشوند. در نوجوانی مبتلا به آکنه شدیدی شد که تا پایان عمر او را آبله رو کرد. بعد از فارغ التحصیلی از دبیرستان لوس آنجلس وارد کالج شهر لوس آنجلس شد و واحدهای هنر، روزنامه نگاری و ادبیات را گذراند. در بیست سالگی پدرش بعد از خواندن نوشته های بوکفسکی او را از خانه بیرون کرد و خانه به دوشی بوکفسکی آغاز شد. اولین نوشته اش در 24 سالگی در مجله قصه چاپ شد ولی آن قدر از فرایند انتشار آثارش دل زده شد که برای تقریباً 10 سال هیچ ننوشت. بیشتر این زمان را در امریکا می چرخید و شغل های سطح پایین می پذیرفت و در اتاق های ارزان قیمت زندگی می کرد. در اوایل دهه پنجاه بوکفسکی شغلی در اداره پست امریکا پیدا کرد ولی پس از سه سال رهایش کرد. در همین دوران نوشتن را دوباره شروع کرد. او همچنین نقاشی هم می کرد و کار تصویرسازی بعضی کتاب هایش را خود انجام می داد. در دهه ی شصت دوباره به اداره پست لوس آنجلس برگشت و برای بیش از ده سال در آن جا به عنوان نامه رسان ماندگار شد. در سال 1963 اولین مجموعه شعر بوکفسکی به نام قلبم را در دستانش می گیرد با پشتیبانی مالی یکی از دوستانش منتشر شد. هر روز هم در ستونی از یک روزنامه زیرزمینی لوس آنجلس می نوشت. در سال 1969 مدیر انتشارات بلک سپرو به بوکفسکی قول داد که تا پایان عمر ماهیانه صد دلار به او بپردازد به این شرط که بوکفسکی از اداره پست استعفا بدهد و نویسنده ای تمام وقت شود. بوکفسکی پذیرفت و برای قدردانی، حتی پس از مشهور شدنش، تمام کتاب هایش را با همین انتشارات کوچک منتشر کرد. در نامه ای درباره این تصمیمش نوشته است: دو راه داشتم، در اداره پست بمانم و دیوانه شوم یا بنویسم و گرسنگی بکشم. تصمیم گرفتم که گرسنگی بکشم. یک ماه بعد از استعفایش اولین رمانش را به نام اداره ی پست تمام کرد. بعد از این دوره بود که بوکفسکی مشهور شد. البته بیشتر در اروپا. در سن 56 سالگی برای اولین بار از امریکا خارج شد و برای شرکت در مراسم بزرگداشتی به کانادا رفت. یک بار هم به خاطر دعوتی به اروپا سفر کرد. نظرش درباره سفر این بود: سفر جز دردسر و زحمت نیست. بوکفسکی پس از نوشتن هزاران شعر، صدها داستان کوتاه و شش رمان در اثر ابتلا به سرطان خون در 73 سالگی در کالیفرنیا درگذشت. مراسم تدفین او توسط راهبان بودایی انجام شد. روی سنگ قبرش حک شده: تلاش نکن.
آمریکایی که بوکفسکی در اشعار و داستان هایش تصویر می کند زمین تا آسمان با آن چیزی که در پس ذهن مان به عنوان سرزمین آرزوها ساخته اند تفاوت دارد. همان قدر پر از دورویی و فقر و تبعیض و فرصت طلبی که هر جای دیگر. بوکفسکی همان قدر که زندگی را دوست داشت همان قدر هم از هر چیزی که زندگی را بیالاید متنفر بود. در جایی گفته: من به خوبی اعتقاد دارم. چیزی که درون مان وجود دارد و می تواند رشد کند. مثلا وقتی در جاده ای پر رفت و آمد غریبه ای به من راه می دهد تا رد شوم. قلبم گرم می شود.
این اولین بار است که مجموعه ای از اشعار بوکفسکی به فارسی منتشر می شود. اشعار این مجموعه از میان چندین کتاب بوکفسکی انتخاب و ترجمه شده است. اگر به نظرتان می رسد که بعضی بخش ها نثرگونه است دلیل این است که بوکفسکی از قافیه پردازی گریزان بود. تا این حد که کسی جرئت نداشت در برابر او حرف از قافیه بزند! سؤال و جواب بوکفسکی که در انتهای این کتاب آمده شناخت خوبی از شخصیت بوکفسکی دست می دهد. اگر قبل تر چیزی از بوکفسکی نخوانده اید توصیه می کنم که ابتدا سری به این سؤال و جواب بزنید.