سبد خرید شما خالی است.
گاهی جولیا و مادرش مثل آن دو قایق عین هم می شدند و من می ماندم که واقعاً عاشق کدام یک از آن ها هستم.
شاید فقط مادر بود که در وجود دختر می دیدمش، و حالا که قایق حرکت کرده بود خاطره ها یک دفعه قوی تر از واقعیت زمان حال شده بود. اما آیا می توانستم به خاطره ها اعتماد کنم؟ سال ها گذشته بود و من حتی یک عکس از آن روز ها نداشتم. در آن تابستان اتفاق چندانی نیفتاده بود، و در آن مهمانی تنها یک ویولن زن بود ...
از زمان دکتر ژیواگو تا کنون رمانی نوشته نشده بود که تا این اندازه تکان دهنده و فراموش نشدنی باشد. به قدری خواندنی است که نمی شود در برابرش مقاومت کرد.