«… بیرون آسمان همان طور سفید دلگیر باقی می ماند. هنوز روشنایی روز باقی ست. خیابان خالی ست: آمد و شدی نیست، و عابری هم در پیاده رو نیست. برف می باریده؛ و هنوز آب نشده… درها بسته است. پنجره ها هیچ کس را نشان نمی دهد چه چسبیده به شیشه ها، چه حتی دورتر در وسط اتاق ها. تخت بودن این فضا، علاوه براین، اشاره به این است که پشت این پنجره ها کسی نیست، پشت این درها، پشت ورودی این خانه ها. و کل این صحنه هم چنان خالی باقی می ماند: بدون هیچ مردی، زنی، یا حتی بچه ای.»
آلن روب گری یه در ایران نام آشنایی ست، بیش تر برای علاقه مندان سینما به دلیل فیلمنامه ی سال گذشته در مارین باد. در هزارتو رمان غریبی ست. روب گری یه چنان توجه خواننده اش را به جزئیات (به ظاهر) بی ربط و پرشمار جلب می کند، و شاید پس از خواندن رمان، دیگر هیچ کس نتواند به شیوه ی معمول در زندگی هرروزه به جزئیات اطرافش بی توجه بماند: به نحوه ی قرارگرفتن یک لیوان روی میز، نقش ت ر کی روی سقف، و نوسان سایه ای روی دیوار از تاب خوردن چراغی در باد.